• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : غير قانوني
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    الان يه فارسي داريم 2 واحدي که فعلا برنداشتم :)
    فقط همين
    عوضش تو دروس حسابداري خيلي بااحساس سرمونو ميكوبيم ديوار:)
    پاسخ

    براي من دردناک تر از اين نيست که دختر با احساس آن روز ها که مي تراود مهتاب رو بي نفس مي خوند و حتي از آه شاعر هم دريغ نمي کرد ..... حالا بشه حسابدار اين روزها و نه سرش رو بلکه تمام احساسش رو بکوبونه تو ديوار..... :((( ......من نمي خوام مث شما بشم .....:"(

    سلام

    منم دوران مدرسه اينطور بودم ...

    دوس داشتم دبير ادبيات تمام شعراي کتاب رو از حفظ بخونه

    يا لااقل خيلي با احساس ...

    يادمه يه بار گفتم خانم اجازه بديد من شعر"مي تراود مهتاب" رو بخونم

    و خوندم تهش يه آه ه ه ه ه سوزناک کشيدم :)

    به نظرم ميامد شاعر با چنين حالي شعر گفته بود :)

    هيييععي يادش بخير :) :((

    پاسخ

    يني الان که مدرسه تون تموم شده اين طوري نيستين ؟ :((
    نچ نچ نچ
    مگه خودشون ناموس ندارن ؟
    آيکون من يه تبسم بي دردم !
    پاسخ

    وه ... بلا به دور .... تبسم بي درد ..... آدم بايد درد داشته باشه .....به قول هدي مرد تو سختياس که پخته مي شه .....زود برو برا خودت يه دردي جور کن ....:دي ....
    سلام
    واقعا؟ تازه متوجه شديد!
    به هر حال من نميدوتم شما درباره دانشجو شدن و بودن چطور فکر ميکنيد
    ولي من سال اخر دانشگاهم و متولد71
    ايشالا شما تو هر قسمت جامعه که باشي عشق رو به ارمغان ببري عزيز
    پاسخ

    ممنون!
    فلفلک؟
    خونريزي چيه؟
    چرا توهم کشت و کشتار داري؟
    پاسخ

    به من چه ..... تو اين بحث شير پسته و معلم ادبيات و اينا راه مي اندازي .....اونم تو پست ادبيات ......خو آدم غيرتي مي شه ديگه .....بعد ميخواي خون و خون ريزي را نيفته ؟ :دي
    خوار... راجب پستت که جا داره تا صبح حرف بزنم...
    ولي فقط يه چيز:
    «عينکم را از چشمانم در مي آورم...»
    همون عينک کذايي خواهر؟؟ همون بزرگه؟؟ همون که...؟؟
    دلم تنگه خواهري...


    بوووس به لپت...

    :(
    :*
    پاسخ

    تا صب حرف بزن خوار .... گرچه مي دونم وقت نداري ..... خواهر ؟ عينک کذايي ...... نجمه که مي گه داروگ ....تو هم بگو کذايي .....نظر که مي گه عينک غواصي ......من دلمو به چي خوش کنم الان ؟ مامانم مي خواد برام عينک بخره دوباره چون اون عينکمو به دليل بزرگي و اين که زير چادر و روسري بد مي شه نمي زنم بيرون ...... و دارم به مرحله کوري مي رسم ....... ببين خواهر جدا وقتي عينکمو ور مي دارم از رو صورتم تخته رو سفيد مي بينما ..... جدا .....من رديف دوم مي شينم ......جلو ..... انگار تخته رو پاک کردن ......:دي...... دلم منم تنگه خوار ......دل هميشه تنگ من ....... بوس به اون يکي لپت ......:* ...../@\
    سلام مجدد
    راستش من چند وقتي ميشه که تنفر رو از تو دلم بيرون کردم
    نفرت و کينه اول خود انسان رو اذيت ميکنه...
    من تو اين مدت تقريبا هرروز به افکار قشنگت سر ميزدم
    جالب بود...
    بالاخره شما دانشجو شديد؟
    بهر حال دوسته عزيز موفق باشي
    پاسخ

    ما همچنان دانش آموزيم و همچنان عشق را به مدرسه مي بريم..... فکر کنم پروسه دانشجو شدن ما خيلي بيشتر از اين حرفا طول بکشه ..... انگار هيشکي دلش نمي خواد ما دانشجو بشيم ..... همه دوست دارن ما همونايي باشيم که عشق به مدرسه مي بريم ...... چون مي دونن دانشگاه .... نمي دونم ..... ولي ما هنوز داشجو نشديم .....همچنان هر روز صبح زود بلند مي شيم ....مي ريم مدرسه ......به همه بلند سلام مي کنيم .... و شروع مي کنيم به نوشتن تکليفاي عقب مونده يا خوندن درساي نخونده ..... همين ... و در مورد نفرت اينکه من نفرت رو نمي تونم از دلم بيرون کنم .....اگر شما کرديد نکنيد .... نفرت گاهي لازمه ..... مثل عشق که لزوم هر چيزيه ..... و من همين الان متوجه شدم شما رو با يک راحيل ديگه اشتباه گرفتم .....
    معلم ادبيات براي تو يه نفر بود فل؟
    کي بود؟
    سر معلم ادبياتم نمي شه با تو بحث کرد؟ :دي
    پاسخ

    مي زنم تو ملاجتا .... هيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس..... پو اين بحث خونين رو هم مي خواي اينجا راه بندازي ..... پو هدفت از راه انداختن اين بحثا چيه ؟ بزنم تو ملاجت .....سرمو بکوبونم تو ديوار ؟ اصن تو چرا کامنتاي منو مي خوني ..... نه به اون موقه که نمياد ....نه به حالا که اومده خون و خونريزي راه مي اندازه ..... بعد مي گه من با مغول ها هيچ ارتباطي ندارم ...... داري ديگه عزيز من داري ..... :ديييييييييييي

    من اون روز نبودم ... نميدونم چيشده ...

    ولي از اولش هم کلاس ادبيات خانوم داودي رو بيشتر دوست داشتم ...

    دلم تنگ شده واسه اون وقتا ... :(

    پاسخ

    چيز خاصي نشده ..... فقط من به اين رسيدم که سر کلاس ادبيات نشستن برام عذاب شده ..... همين .... سر کلاس ادبيات معلمون ..... معلم ادبيات براي من يه نفر بود که .... اوف .... خانوم داودي تاريخو خيلي بيشتر از ادبيات دوست داشت اما خب بهتر از وضعيت فعلي بود .....بازم خداروشکر...... که ادبيات رو حذف نکردن .... .
    سلام فلفل نمکي جان
    من خيال بافياتو خيلي دوست دارم
    و متاسفم براي کساني که عاشق نيستند....

    پاسخ

    سلام جناب راحيل..... من متاسف نيستم ...... من ازشون متنفرم .... من هم خيال بافي هامو دوست دارم
    + طنين 
    شايد سوال عجيبي باشه وجوابش غير توصيف ولي از نظر فلفل خانم عشق يني چي؟
    پاسخ

    عشق يعني همه چي ..... يعني همه چي .... جوابش هم به همون اندازه عجيب و غير قابل توصيفه ....
    + بشري 


    آدم حرصش ميگيره تو تابستون سرما ميخوره...

    پاسخ

    به اندازه ي جوراب زنونه .....به اندازه ي کوکو سبزي .....به اندازه ي مسافرت رفتن .....به اندازه ي نشستن تو مهموني ..... به اندازه ي کتاب کنت مونت کريستو از سرما خوردن توي تابستون بيزارم ..... حالا اضافه کن درس هاي مانده و کلاس هاي جامانده را .....
    + بشري 

    آره فاطمه سادات...کلاس ادبيات تو..و من قدر خانم داودي ذو عجيب ميدونم...
    پاسخ

    کلاس ادبيات من ..... کلاس ادبيات من ......واي واي .... دوست دارم تا صب همين جوري با خودم بگم کلاس ادبيات من ..... کلاس ادبيات من
    هنوزم خيلي خيالبافم!
    و از روان شناسي هم بيزارم.
    مي بيني که غر هم نمي زنم!
    مي بيني؟
    غز نمي زنم ديگه....
    پاسخ

    غر نمي زني ؟ اينو برو به يکي بگو که نشناسدت دوست جان ...... ما که ديگه تو لوله بخاري بزرگ شديم ....پست هاي غر زدن هاي شما رو هم مي بينيم حالا .....وال لاح
    غر نزن!
    منم دو هفته س سرما خوردم!
    پاسخ

    دو هفته سرما خوردن با دو روز سرما خوردن خيلي فرق داره پو ..... من حالم خيلي بدتره ....
       1   2      >