• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : بنده ؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ازت راضي نيستم. مي گم بايد ايمان داشته باشي.
    حالا چشماتو ببند، در آستانه ي در بايست، و چهل و هشت بار بگو:
    من ايدز ندارم .

    :)
    پاسخ

    :)) ... ايمان ...

    از بس که هي به خودت انرژي منفي مي دي خوب نمي شي ديگه .
    اون روغن زيتون پارسال رو هم چون با اعتقاد قلبي مصرف نکردي خوب نشدي . حالا به حرف بزرگترت گوش کن و پونه دم کرده بخور، با ايمان و يقين ...


    پاسخ

    شماها اگه شدت بيچارگي منو درک مي کردين بهم روغن زيتون پيشنهاد نمي کردين ......پونه رم چشم .....:(
    + طنين 
    يادمه فاطمه سادات مامانتونم حساسيت داشت آخخخخي يادش بخيراون روزا...
    پاسخ

    :(( ......اوهوم ......نداشتن .....دارن .... :((
    + مهتاب 
    سلام عزيزززززززززم!
    خوبي؟؟
    دام برات تنگ شده....
    وااااااااااااااي بازکه سادات اين دقيقا حال من بود....فقط خودم و خودت ميتونيم تفهميم چي نوشتي....
    ديروزکه اردو مطالعاتي بود،لعنتي عود کرده بود....
    ميدوني فاطمه سادات من هميشه نگرانم ير کنکور عود بکنه و اينکه بغل دستيم داره تاوان چي رو پس ميده....
    با خودم که جعبه دستمال ميبرم بچه ها تعجب ميکن که مگه ي دماغ چقد گنجايش داره و فقط ي ادم مثه خودم و خودت ميفهمه که دماغ مثه جوراب و حتي تريکو کيتونه کش بياد....
    فرض کن...بچه م الرژي داشته باشه...وووووووووييييييي....چه غم انگيز....الهي بميرم....از الان نگرانشم....واقعا مادر چه موجوديه...
    فتطمه سادات!!!!!
    خيلييييييييييي درکت ميکنم...
    دوست دارم به طور خاص...به اندازه ي خاص بودن مريضيمون...:*
    پاسخ

    مهتاب اين پست اصن با اسم تو شروع مي شد .... اصن اين پستمو به خاطر اين نوشتم که چند روز پيش وقتي از صبح پا شدم داشتم با تو حرف مي زدم ....... مهتاب باورت نمي شه داشتم به طور کاملا ادبي انگار که دارم يه متن ادبي و کاملا محترمانه مي نوسم با تو حرف مي زدم . يعني تو خواب داشتم اينا رو به تو مي گفتم و بعد که پاشدم و داشتم برنامه ي مدرسه مو مي ذاشتم و بعد هم که داشتم منتوي مدرسه مو مي پوشيدم داشتم با تو درمورد حساسيت مي گفتم .....با اين جمله هم شروع مي شد: آه مهتاب جان ! چه کسي جز تو حال مرا مي فهمد ......آن قدر عاشقانه بود که که اگر اينجا مي نوشتم همه بهمان مي خنديدند .....مي خواستم تو اين پست اون رو بنويسم ......روياي صادقه اي که چند روز پيش ديديم ......اما خب ..... بيشتر طنز مي شد و عمق فاجعه رو کسي نمي فهميد ......آه مهتاب ..... واقعا اين روزا خوش حالم که تو منو خيلي خوب مي فهمي ..... منم جعبه دستمال کاغذي بردم مدرسه ..... ديگه اون قرص قوي ها هم جواب نمي ده ...
    + مهر 
    براي دعاي هِدي.........آمين
    لطفا پونه دم کن و بخور، مرتب و به دفعات
    پاسخ

    فايده نداره ... :(( ....مث ايدز مي مونه خانوم کريمي .... مث ايدز ... :(( .....حالا اينقدر مي گم تا ايدزم بگيرم .....:((
    خدايا،
    فلي ما رو شفا بده .

    پاسخ

    الهي آمين ... :((
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ جمعه 19 مهر 92 نوشته (عطسه هاي پي در پي) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    ممنون