سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

سالی که بدست از خزانش پیداست

دستی که شفاست از نگاهش پیداست

ناگفته ی من گفته نشد هیچ زمان

نامی که نبود از نبودش پیداست

دل بی رخ او هیچ زمان شکوه نکرد

دردی که من است از ضمیرش پیداست

سربار دل است این همه بغض و غزل

فرمانده ی جنگ از سلاحش پیداست

هر بار گلم روی زمین خار شدست

عشقی که جفاست از وفایش پیداست

درد و دل و دین یکسره از بین رود

وقتی که شب از موی بلندش پیداست

ختم من و هر خاتمه ای دیر شود

وقتی که شروع از شروعش پیداست ....

 

 

 

 

 

 

پینوشت : دومین غزل زندگی ام .... در تب و تاب ...

 

 

 

 

 

 

 

یا زینب ...

 


[ دوشنبه 91/2/25 ] [ 6:57 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 128
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 388150