سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

ما به رسم هر ساله مان در روز های سرد زمستان از خانواده مان جدا می شدیم تا چند روز بیاییم پیشتان هوایی عوض کند دلمان . 

حالا بماند که هوایی تر می شدیم و مجنون تر ... 

ما به رسم هر ساله مان اسفند که می شد چمدان بسته و نبسته دم در بودیم و آماده !

اصلا دلمان شرطی شده بود . این روزها که می شد بی قراری می کرد . هی ما مجبور بودیم دست بکشیم بر سرش و دلداری اش بدهیم بگوییم :

دلم!

آرام بگیر چند هفته ای بیشتر نمانده ...!

بعد او این روزهای سرد و نامرد را به هوای مردانگی و قول شما می گذراند . 

اینکه اسفندی می آید و چمدانش را می بندد و چند روزی را مهمانتان می شود . 

بعد که می آمدیم آن جا با خیال راحت دستش را ول می کردیم . تا او بگردد و بچرخد میان خاک ها و رمل ها . 

اول ها کوچک بود .فقط خاک بازی می کرد . 

بماند که با همان خاک بازی عاشق شد . 

اما بعد ها که رهایش می کردیم میان خاک ها و رمل ها و شوره زار ها ..  

می آمد یک گوشه آرام می نشست و ... 

حالا نمی خواهم به جان عزیزتان غر بزنم که امسال حقش نیست این طور در دلتنگی رهایش کنید . 

حقش نیست جنوب هر ساله اش را گوشه ی اتاقش روی جانماز بگذراند . 

به جای خاک سر به مهر بگذارد و ببارد . خاطره گاهی چشم ها را می سوزاند، مخصوصا اگر خاکی خاکی باشد . 

نمی خواهم غر بزنم که یاد دادید بهمان که قوی باشیم و محکم . بهانه های کوچک نگیریم تا بی بها شویم . 

اما ... 

رسم نان و نمک که نه ... رسم مهمان و میزبانی هم نه ...

رسم دلداده و دلدار حکم نمی کند چند روزی شما مهمان اتاق و جانماز ما باشید؟ 

به اندازه ی آرامگاه شما ساده و بی تکلف نیست .

اما ما ساده تر و پاک تر از جانماز و گوشه ی خلوت اتاقمان جایی را نداریم مناسب میزبانی تان . 

نمی شود یک شب، به یاد آن هفته های بعد جنوب که نصفه شب ها بلند می شدیم و عاشورا می خواندیم ... 

بیایید عیادت دل هایمان ؟

که در این یک سال بارها زخمی شده و بارها رویش مرهم گذاشتیم اما خودمان هم می دانستیم که با این مرهم های چند روزه و چند ماهه دل همان دل نمی شود . 

این روزها خوب ... اما ما می دانیم حوالی اسفند که بشود عید ما عید نمی شود، دلمان بهار نمی شود تا نیایید و به او سر نزنید . 

نیایید و حالش را نپرسید...

بعد چند سال دلداگی دل اگر دل باشد بوی دلدار را از چند صدمتری استشمام می کند . 

کافیست یادمان کنید. 

کافیست بگویید او همان دختری است که آن شب حوالی مغرب، پشت سیم خاردار های شلمچه گفت هوایم را داشته باشید . 

کافیست یادمان کنید . کافیست سری به خرده شیشه های دلمان بزنید میان خاک های شلمچه، طلاییه ، فکه ... 

ما همانیم . شاید فراموشکار اما همانیم . از وفا و عشقمان چیزی کم نشده . 

مصمم تر از قبل راهتان را ادامه می دهیم . مطمئن تر از سال قبل پا جای پای شما می گذاریم .

ولی  نیرو گاهی نیاز دارد در بحبوحه‌ی جنگ‌و‌ خمپاره فرمانده بیاید به او سر بزند؛ از آن لبخندهای بهشتی اش هدیه کند تا او هم جان بگیرد برای جنگیدن . 

نیرو گاهی نیاز دارد فرمانده کنارش باشد . فرمانده به او سری بزند حتی پشت سنگر نگهبانی در اوج مبارزه با خواب و غفلت . 

ما هر سال که می گذرد بزرگ تر می شویم و مسئولیتمان سنگین تر . داریم یاد می گیریم که دشمن کیست و چرا باید با او بجنگیم . داریم یاد می گیریم که از پس خودمان بربیاییم . 

داریم یاد می گیریم خودمان را شبیه تان کنیم . 

حالا اگر اجازه بدهید . اگر از ما ناامید نشده باشید . 

ما به رسم قدیم دست به سر دلمان بکشیم. 

گرد و غبارش را بگیریم . 

و آرام در گوشش زمزمه کنیم :

آرام بگیر دلم !

این قدر بی قراری نکن ! 

دلدار ما بی وفا نیست . عهدشکن نیست اگر تو عهد می شکنی . 

شبی از همین شب ها مثل نسیم ، مثل باران، مثل بهار می آیند و این زمستان را بهار می کنند برایت ... 

بعد تو حالت دوباره مثل اول می شود . 

تمیز می شوی . قوی می شوی . سلامت می شوی . 

بی قراری نکن دلم!

نگران نباش ...!

آرام بگیر...! آرام...!

شبی از همین شب ها ..!

دور نیست ... 

دور ...

نیست...

 

 

 

1005333_126026904234418_639698593_n.jpg

 

 

 

 

یا صاحب الزمان

 

 

 


[ شنبه 92/11/12 ] [ 10:40 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 81
بازدید دیروز: 80
کل بازدیدها: 389117