سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

ماه 

برف را از روی شانه هایش تکاند و 

به پهنای صورت خمیازه ای کشید 

و در خیال آمدن خورشید 

خوابش برد ... 

ولی خورشید هنوز 

در جسم کوچک هزار ستاره 

مهربان به روی اتاق من می تابد 

امشب هزار صبح در دلم روشن است ... 

 

 

 

 

 

یا صاحب العصر و الزمان ... 


[ دوشنبه 91/9/27 ] [ 1:30 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

گاهی با خودم می گم به درک ! 

بذار آدم بده ی قصه تو باشی وقتی

قهرمان های داستان زندگیت این قدر نامردند .... 

 

 

 

 

 

 

 

یا زینب ...


[ دوشنبه 91/9/20 ] [ 2:14 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

امشب 

ستاره ستاره ی این آسمان را 

به جای تو 

فووووت می کنم 

راحت بخواب که من 

سال هاست 

بدون تو 

نخوابیده ام .... 

من

سال هاست با چشمان باز 

تو را در کنارم استشمام می کنم

راحت بخواب بانوی ماه من !

بانوی ماه بی صدای من ... 

 

 

 

 

 

 

یا زهرا


[ جمعه 91/9/17 ] [ 1:51 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

 

1)

ــ یه دونه پشتت ببافم ؟ این طوری بهتره ... 

جییییییغ می زنم که نه .... 

دو تا خرگوشی کنارم ، بعد هم ببافین .... 

لبخند می زنند . من هم . کش ها را دست مامان می کنم و میشینم جلوش . روبه روی آینه ی قدی . 

انواع لبخندو به خودم تو آینه  می زنم . دهانم را تا بناگوش باز می کنم . دندونامو به هم فشار می دم و با زور سعی می کنم روی لپ هام چال بیفته 

ولی نمی شود که نمی شود . انگوشتامو روی لپم فشاااار می دم و سعی می کنم همزمان لبخند بزنم . مامان از توی آینه نگاهم می کنند و می خندند . 

و من یک چشمه از خنده های عمیقی را که در آینه تمرین کرده ام برایشان اجرا می کنم . از آن خنده های عمیقی که خودم عاشقشم . 

مامان موهامو می کشن تا با کش شل و ول ببندن . آن قدر ها دردم نمی آید اما بلندددددد جیغ می زنم . می گویند : اوووووووف ... آن قدر نکشیدم که ... 

دوباره لبخند می زنم و خودم را در آینه سیر می کنم ... 

 

2)

همیشه از این لباس کلاه دار ها خوشم میومده . همیشه ی خدا . پولیور کلاه دار . بلیز کلاه دار . کافشن کلاه دار . پالتوی کلاه دار . 

و عشق دیگرم این است که کلاه بلیزم از زیر پیرهن مدرسه بیرون بزند .

پیرهن مدرسه رو که تنم می کنم زودی کلاه را از زیرش در می آورم و به آینه ی کوچولوی داخل اتاقم لبخند می زنم .

 

3)

هدی با تعجب نگاهم می کند و به بقیه می گوید : نگاش کنید ...

کی باورش می شه 17 سالشه ؟

و بقیه می خندند ...

و دوباره پیش بینی ای را که نجمه هر بار می گفت برایشان می گویم :

ــ نجمه می گفت فلفل من آخه چه جوری با تو برم دانشگاه تهران ؟ می ترسم دم در بهم بگن خانوم خواهر کوچولوتونو نمی تونین داخل بیارین .

خودم هم کمی پیاز داغش را زیاد می کنم و همه می خندیم ...

من دوباره به آینه ی سرتاسری دبیرستان فرهنگ نگاه می کنم و می خندم ...

عمیییییق می خندم . 

 

4)

معلم دینی تند تند و پشت سر هم حرف می زند . هدی با روان نویس نمی دانم چه رنگی پشت گردنم قلب می کشد . 

ولی من دوست دارم همان قلب را با همان رنگ روی پیشانی ام بکشد .... 

درست وسط پیشانی ام ... 

بچه که بودم مارک هایی که به سیب و نارنگی و موز و غیره چسبیده بود را روی پیشانی ام می چسباندم و به همه می گفتم من مارک دارم ... 

و عمییییییق لبخند می زدم ... 

 

5) امروز صبح درون سرویس سوره ی واقعه را خواندم . و آرام سرم را به شیشه ی سرد ماشین تکیه دادم و با خودم گفتم : 17 سالگی ات مبارک فاطمه سادات ... 

دخترک شیطون ... و درون آینه ی بغل ماشین به خودم لبخند می زنم ... لبخندی ملیح . از آن ها که دخترهای لوس و ننر 17 ساله می زنند ... 

 

6) 

درون دفترچه یادداشتم می نویسم : لبخند باید عمیق باشد . آن قدر که از درون لبخندت تا ته قلبت را ببینند ... 

 

7) 

شیر آب را باز می کنم و آن قدر به آینه ی روبه رویم آب می پاشم تا لبخند و دندان هایم شل و وارفته روی آینه سر می خورند پایین .... 

 

 

8)

خیار را محکم گاز می زنم و تند تند می جوم . بوی خیار تمام خانه را بر می دارد . 

 

 

9) 

با خودم می خوانم :

دامن کشان 

ساقی می خواران 

از کنار یاران 

از تو گیسو افشان 

می گریزند 

بر جام می 

از شرنگ دوری

وز غم مهجوری 

چون شرابی جوشان

می بریزند ....

 

 

 

 

 

 

یا صاحب العصر و الزمان ...

 

 

 


[ پنج شنبه 91/9/9 ] [ 3:6 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

آن طرف راه را بر کاروان تو بسته اند 

این طرف 

چه راه بندانی است جاده ی شمال ... 

 

 

 

سعید بیابانکی 

 

 

 

 

 

 

یا اباعبدالله ... 


[ جمعه 91/9/3 ] [ 12:39 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 388188