سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

سلام آرزو !

دست نیافتنی ترین چیزی که می خواستم . نمی دانم الان کجای ذهنم داری قدم می زنی و مرا اذیت می کنی .

اما آرزو خودت می دانی که هر چیزی تاریخ انقضایی دارد . خودت می دانی که تو به آفتاب ترید ها حساسیت داری . کافیست نورش بخورد به بدنت . آن وقت می پلاسی .

دیگر از آن قرص ها و آمپول های امید هم ندارم که به تو تزریق کنم تا جان بگیری . می بینی ؟ به سطر آخر رسیده ام . آن جا که باید بنویسی پایان و زیرش را امضا کنی .

اما آرزو . هیچ وقت فراموشت نخواهم کرد . تو آمدی به جای غم هایم . اصلا تو بودی که امید معنا پیدا کرد . اصلا تو خیالم را پر کردی . با تو زندگی کردم . برای رسیدن به تو . به آرزو هایم ... 

اما دیگر حنای تو برای من رنگی ندارد . دیگر بی رنگ شدی ؛ دست نایافتنی ترین چیز دنیا !  رویای قشنگ من ! خواب های زندگی ام !

دیگر برو . می خواهم کمی واقعی زندگی کنم . بی تو . بی رسیدن . بی آینده ....

تصمیم گرفته ام دیگر به چیز هایی که می خواهم فکر نکنم .... حتی به تو ... حتی به عشق ...

دنیا محل نامردی است . محل نرسیدن . یعنی تو می آیی که نرسی . که کوله ات را پر کنی برای جای دیگری . من هم از تو انتظاری ندارم . تو دیگر نیستی در ذهنم .

پس از آن بالا بیا پایین . ببین چه قاب خوشگلی برایت خریدم . امروز آمده ام تا رودر رو با تو خداحافظی کنم و قابت کنم در این چار دیواری . نمی خواهم بدانی که قابت کنم یعنی حبست کنم ....

نامه ام را با سلام آرزو شروع کردم و تو خوب تر از من می دانی که هر سلامی خداحافظی ای دارد . پس برای همیشه خداحافظ . گذرم دیگر نمی افتد به چشم های روشنت . قول می دهم .

من اینجا بی تو غزل می گویم . وزن دارم . قافیه دارم ..... 

من اینجا بی تو شاعرم .... بی امید تو ...

می بینی که وضعم بی تو قمر در غزل است ....

پس ...

خداحافظ آرزو ! دست نایافتنی ترین چیزی که می خواستم ....

 

 

 

 

 

همین ....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا زینب ...


[ جمعه 91/2/29 ] [ 11:51 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

و پیر می شوی و این تمام بازی زمین

و من که عاشق تو ام برای تو جوان ترین

تو عاشق منی و من تمام روز بی کسم

تو از تمام فاعلات من از تمام مفعلین

زبان شناس تو منم پزشک درد های تو

مدرج دمای این تب تو با نم جبین

من عاشقت بدم زمانی ای پزشک ماهرم !

ولی که قلب سنگ تو برای بارها ظنین

گمان بد نکردمت مریض بی قرار من 

ببین که من زمینی ام ولی به جنتم قرین

غرور تو نمک شده به روی زخم های من

تمام حرف این نبود من عاشقم فقط همین !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا حسین ...


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 3:55 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

ما لباس هایمان را زیر نور مهتاب آویزان می کنیم تا عاشق شوند .

ما لب طاقچه ی دیوانگی نشسته ایم پاهایمان را تکان تکان می دهیم و از آن بالا چیز هایی می بینیم که دیگران هرگز نمی بینند .

ما رندیم .... و محتسب دنبالمان .

ما که می گویم ما نیست من است . من بزرگی است که در یک مای کوچک و قلیل جمع شده است .

ما درون استخر شیرجه می زنیم و ماهی صید می کنیم .

ما برای دل خودمان گریه می کنیم . نه برای غم دیگران . ما برای غم دیگران جان می دهیم . اشک نمی ریزیم .

چرا که اشک نمکسیت بر زخم و جان دادن کار عیاران است .

ما را دیوانه خطاب می کنند . و دیوانه همیشه تنهاست . همیشه ی آزگار ....ما وحشی نیستیم . اما تنهاییم .

ما گاهی اوقات دلمان غزل می گوید . گاهی اوقات هجو نامه می نویسیم . گاهی حرف های بدی می زنیم .

ما به چیز های مسخره ی دنیا نمی گوییم مسخره . ما می خندیم . تحقیرش می کنیم . ما مسخره بازی در نمی آوریم اما . مسخره می شویم زیاد .

ما کلمه بازی می کنیم . با طناب جمله ها شمع و گل و پروانه بازی می کنیم و دل معشوق را می بریم . معشوق ما معشوقه ی ماست . ما یک عاشق و یک معشوق داریم .

مایی که می گویم یعنی من . یعنی من بزرگی که در مایی قلیل جمع شده است .

مایمان گریه که می کند باران می آید . مایمان که می خندد رنگین کمان می شود . مایمان که دیوانه است تنها می شود . ما مایمان را می فهمیم اما دیگران هرگز .

ما کم است ... کوچک است ... کمی که منی بزرگ دارد .

ما هر شب خدا لباس های نخ نما شده مان را زیر نور مهتاب آویزان می کنیم تا عاشق شوند . بمانند .

تا از سر و رویمان جنون بریزد . مجنون سبز شود . تا مجنون اسم درخت شود با زلف هایی افشان .

ما هر شب روزگار را عاشقیم . عاشق می مانیم ...

 

 

 

 

 

 

حالا تو مایی ؟

 

 

 

 

 

 

 

یا علی


[ چهارشنبه 91/2/27 ] [ 5:4 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

دستگاه تقطیر را بیاور .

جهان کمبود آب دارد .

آب شور همه جا هست و مردمان آب شیرین می خواهند .

کافیست اشک های مرا جمع کنی . بخارش کنی . نمکش را بگیری .

می شود آب شیرین .

با کمی نمک فرهاد که می توانی بزنی به غذایت و بخوری ....

به همین راحتی !

به همین خوش مزگی !

جهان کمبود آب و نمک دارد ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا علی بن موسی الرضا

 


[ سه شنبه 91/2/26 ] [ 5:25 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

سالی که بدست از خزانش پیداست

دستی که شفاست از نگاهش پیداست

ناگفته ی من گفته نشد هیچ زمان

نامی که نبود از نبودش پیداست

دل بی رخ او هیچ زمان شکوه نکرد

دردی که من است از ضمیرش پیداست

سربار دل است این همه بغض و غزل

فرمانده ی جنگ از سلاحش پیداست

هر بار گلم روی زمین خار شدست

عشقی که جفاست از وفایش پیداست

درد و دل و دین یکسره از بین رود

وقتی که شب از موی بلندش پیداست

ختم من و هر خاتمه ای دیر شود

وقتی که شروع از شروعش پیداست ....

 

 

 

 

 

 

پینوشت : دومین غزل زندگی ام .... در تب و تاب ...

 

 

 

 

 

 

 

یا زینب ...

 


[ دوشنبه 91/2/25 ] [ 6:57 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

مرا به عشق تو ، تو را به مرگ من

مرا به نام تو ، تو را به ننگ من

رقیب مدعی چه قدر پر دروغ

مرا به تیغ تو ، تو را به جنگ من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا علی


[ یکشنبه 91/2/24 ] [ 2:8 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

ضامن نگاهت را بکش و ... هدف بگیر در چشمان من .

تو که اهل نظری ...

باید بدانی خاطره یعنی چه ....

خاطره یعنی اینکه با یک نگاه شلیک شوی به سال هایی دور .

و تو را رها کنند در بیابان گذشته ...

و بگویند آب پیدا کن ....

تو سعی کنی ..... اما صفا نه ....

هروله کنان دنبال سراب ها ی بیابان گذشته بدوی ....

آخر .... تشنه تر شوی ....فقط

خاطره یعنی این رفیق !

تو که اهل نظری باید بدانی ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا علی


[ جمعه 91/2/22 ] [ 12:28 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 387505