• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : من نمي خواهم بميرم .
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خاله معين 

    ميدوني ديشب تو يه مهموني به مامانم گفتم چرا چند وقته هر جا ميريم همه دارن بديهاي اين دنيا رو براي هم تعريف ميکنن .....

    چرا يه سريا اينقدر نا اميدن.....

    چرا يه سريا فقط بلدن غر بزنن.....چرا يه سريا فقط سکوت مي کنن....

    چرا......چرا......

    ميدوني...ميدونم که خيلي همه چي بد شده.....ولي وسط اين همه ناراحتي و بدي و نا اميدي و غر غر زدن بعضيا که خيلي رو مخه، من چند وقته تصميم گرفتم زندگيم رو دوست داشته باشم.....و نااميد نباشم.....چشمام رو روي واقعيتا نبندم ولي مدام غر نزنم و به در و ديوار فحش ندم.....

    بالاخره چه بخوايم چه نخوايم بايد زندگي کنيم....و از اينکه بگم محکومم به زندگي کردن متنفرم...دلم ميخواد بگم هنوز به زندگي کردن اميدوارم!


    پاسخ

    من زندگي مي كنم . . . .. بعضي وقت ها ها هم . . . قشنگ زندگي مي كنم . . . . . اميد هم به اندازه ي كافي دارم . . . . . اما بعضي وقتا آدم از كسايي كه دوسشون دارهديگه انتظار نداره . . . . از كسايي كه مطمئن بودي شعار نمي دن . . . . . اون موقع براي يك شب حداقل آدم بهم مي ريزه . . . . من خيلي قبل تر تصميمي گرفته بودم كه زياد جدي نگيرم و اميد داشته باشم . . . . . . اما بعضي وقتا دل آدم مي شكنه