• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : حقيقتي مجازي . . . .
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي دختر كبريت فروش تنها
    اي تنها ي تنها
    ولي در اون هق هق هاي بي ريانانه ات خدا را پيدا كردي!!؟؟؟
    در اون تاريكي كبريتي براي خودت روشن كردي؟؟
    پاسخ

    دختر كبريت فروش دنبال مشعل مي گردد نه يك كبريت كه چند ثانيه بعد روشنايي اش تاريكي را هديه مي كند


    نه ه ه !!

    دلت چرا شکسته عزيز دل من..؟

    پاسخ

    دلم ؟ وا اسفا
    + كس نداند 
    به نظر شما اين نوشته از روي اون عكس توي صفحه ي 9 اذر برگرفته است!!!؟؟؟!؟؟؟
    پاسخ

    عكس تو چي ؟ كجا ؟ دقيق تر بگو عزيز جان

    دختر کبريت فروش...
    يک داستان خالي از خدا

    بازنويسيتو دوست داشتم...

    پاسخ

    خالي از خدا ؟ اين كه پر از نشونه هاي خدا بود . . . . ممنونم وراجكم
    + ن.گ. 
    من بازم موافقم با خاله معين.
    پاسخ

    خوبه
    دلم تنگ شده...
    پاسخ

    دلم من شكسته


    يعني من خنگ شدم..؟

    هيچي نفهميدم!

    پاسخ

    نه من خنگ شدم
    + هاووش 
    سلام
    نميدونم چي بگم شايد اگه هيچي نگم خيلي بيشتر حرف زده ام
    پاسخ

    چرا هيچي نگيد . . . . نظرتون چي بود خب ؟
    + خاله معين 

    اگه بازم انتقاد کنم ناراحت ميشي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من براي هر متني انتقاد نمي نويسم.....براي اونايي که فکر ميکنم ارزششو داشته باشن.....يعني يه جورايي با اون متنايي که فقط همه ازش تشکر و تعريف و تمجيد مي کنن فرق داشته باشه......

    چون فکر ميکنم تو آدم با جنبه اي هستي انتقادم رو ميگم.....و ميدونم که تو ميفهمي که اين کار من به معني ارزش گذاشتن روي زحماتته نه کم کردن ارزششون.....

    براي همين بذار روراست بگم که باوجود جوابي که دادي من باز هم پايان دختر کبريت فروش رو بيشتر از داستان تو دوست داشتم.....آخر اون داستان هم دختر کبريت فروش با شادي و اميد مي ميره....خيلي شاااااااااااااااد.....شادتر از خونه ي تمام پولداراي شهر و مرغهاي بريوني که ميخوردن....از همه آدماي شهر شادتر بود موقع مرگ...و اينو اون آدماي پولدار نفهميدن.....اگه يادت باشه آخر داستان همه پولدارا از مرگ اون ناراحت ميشن چون شادي واقعي اون رو درک نکردن......

    مفهومي رو که تو با نماد مشعل آسموني توي داستانت اوردي، نويسنده اصلي داستان با نماد شخصيت مادربزرگ اورده...... و من نماد مادربزرگ رو بيشتر از نماد مشعل دوست دارم....شايد نماد مشعل شيک تر و با عظمت تر باشه ولي نماد مادربزرگ واقعي تر و دوستداشتني تره.....

    جلوه ي تمام عالم ماورا براي اون دختر توي يه شخصيت مهربون مثل مادربزگش تجلي پيدا ميکنه......شخصيتي که همه ي ظواهر شادي آور مثل مرغ بريون و غيره رو براش مياره ولي دخترک ميفهمه که شادي واقعي در بودن با مادر بزرگه.....و اينو با تمام وجود حس ميکنه......

    نماداي داستانش رو خيلي دوست دارم....شعاري نيست....واقعيه....متکلفانه نيست....سادست....و اين دوست داشتنيش ميکنه...خيلي زياد!

    پ.ن:اينا نظر شخصي منه...نه به عنوان يک متخصص بلکه به عنوان يه خواننده خيلي خيلي معمولي که ميتونه نظراتش از نظر بقيه اشتباه باشه!

    پاسخ

    من فقط مي خواستم داستان قديمي دخترک کبريت فروش را تغييري بدهم . براي همين تفاوت سليقه بايد باشد . و من بعد از کلي تفکر فهميدم که شما راست مي گوييد و مادر بزرگ مي تواند همان مشعل باشد. هماني که به دخترک اميد مي داد . و من فقط مي خواستم داستان را طور ديگري تمام کرده باشم . متفاوت با اميدي که مادر بزرگ مي داد و شادي که در او به وجود مي آمد و در داستان مدرن دخترک کبريت فروش من ديگر مادر بزرگ هم کاري از دستش بر نمي آيد . در داستان من دخترک کبريت فروش همه چيز را مجازي و دست نيافتني مي بيند و حتي مادر بزرگ هم براي او يک حقيقت نيست . اين تفاوت دخترک کبريت فروش من با داستان قديمي اش است . بعضي ها اين تفاوت را دوست دارند و بعضي هم نه . به هر حال من به عنوان نويسنده ي اين پست به خواننده ام حق مي دهم که داستان هانس کريستين آندرسن را بيشتر از داستان من بپذيرد و شايد داستان من مدرن تر و نمادين تر از داستان اوست . و حتي شعاري تر . به هر حال ممنونم که براي پست من وقت گذاشتيد . از شما و حتي از نجمه که موافقت ود را اعلام کرد و وقت گذاشت کامنت شما را خواند . انتقاد خاله معيني تان براي من ارزشمند است . چقدر هم لفظ قلم صحبت کردم .

    پاينده و پيروز
    پاسخ

    اگر وقت شد چشم .
    + ن.گ. 
    من با خاله معين موافقم.
    پاسخ

    جواب هم زير كامنت خاله معين لطفا . . . . . .

    اين بار به مشعلي فکر کن که اگر دل ببندي به او فردا صبح در گرگ و ميش اين دنيا کسي ديگر نيست که تو خواهش کني کبريت هايت را بخرد .

    اين بار تو مي شوي صاحب همه ي مشعل هاي دنيا و چه بسا مردمان ديگر داستاني را نفهمند که با يک دخترک تنها و کبريت فروش شروع مي شود . . . .

    پشت همين يه دونه يه دنيا معني بود ... بي نظير بود ... فلفل اين متنت يه رنگ و بوي ديگه داشت از هميشه بيشتر دوسش دارم ... خيلي دوسششششششششششش دارم ... فوق العاده يا يه چيزي فراتر از اونه ...
    پاسخ

    دوست دارم كه دوست داريش . . . . .
    شايد باورت نشه ولي م که خوندم گريه ام گرفت ...
    پاسخ

    باورم نميشه . . . . . راستش رو بخواي لوس ميشم ها
    + خاله معين 

    از داستانهايي که آخرشون شخصيت اول داستان ميميره و تو دل آدم تبديل به قهرمان ميشه خيلي خوشم مياد.....خيييييييييييييييييلي!!!!!!

    عوضش از داستانهايي که شخصيت اصلياش به همه چي ميرسنو تا آخر عمر به خوبي و خوشي زندگي ميکنن متنفرم...........

    به خاطر همينه که کتاب من او رو به خاطر آخرش دوست دارم و از کتاب هري پاتر به خاطر آخرش متنفرم..البته حالا اين دوتا کتاب چه ربطي به هم داره نميدونم.......

    منظور اصلي شما رو هم فهميديم از اين پستتون....ولي جسارت نباشه من دوست دارم دختر کبريت فروش بميره تا اينکه بخواد داستان به خوبي و خوشي تموم بشه!!!!!.....

    پاسخ

    داستان من خوب و خوشي نداشت . . . . دخترك كبريت فروش مي ميرد اما قشنگ مي ميرد . او مشعل را پيدا مي كند و بعد مي ميرد نه اين كه كبريت هاي سوخته كنارش ريخته باشد . اين طور هم خواننده اي كه شما باشيد لذت مرگ سرافرازانه ي يك قهرمان را مي چشيد و هم دخترك كبريت فروش با عشق و امييييييييد مرده است . . . . .. اين طور بهتر نيست خالجو جان ؟

    عالي بود...مثل هميشه!!!

    پاسخ

    ممنون از لطفت