در آن شب باراني که تو خيلي خسته هستي
وقتي خدا در خانه را زد
مرا هم به يادت بياور
کفش هايم را
و التماس دعايم
شايد با دعاي تو
که در آغوش خدا مي کني
ديگر من هم پابرهنه و خيس
به ديدار خدا نروم . . .
شايد من هم يکي از کفشدوزک هاي خدا شوم . . .
گفته بودم معرکه مي نويسي نه ؟؟؟؟