من نيز....
تو نيز مرا دعا كن در قنوت هايت عزيز جان..
ما انسانيم و به دعا محتاج...
دعايمان كن سيد.......
آب باران رحمتش
اين روز ها زياد آمده است.
آنقدر كه نميدانند چگونه جمعش كنند.
تنها با آن آب ميتواني پرده ي شكت را كنار بزني......
زلال......خنثي و قوي تر از اشعه هاي خورشيد..
چه مي كني تو
با اين بارانت؟؟!!!
چشمانت را ميبينم كه پر از شك شده......
آن وقت مي خواهي به ميعانمان هم شك نكني؟!
چشم ها را بايد شست.
جور ديگر بايد زيست.
.
آب بيارم؟
ميترسم از زيادي شك .....ديگه منو نبيني.زير شك هات گم بشم...
شك.....شك....شك......شك.....شك وباز هم شك.
قطره قطره روي هم جمع ميشوند و از تو
مشكوكي ميسازند به بزرگي دريا........ و بعد با بخار شك ها
در آسمان ،ابر شك ميبارد
ميبارد و ميبارد
آنقدر كه بعد از باران به همه چيز حتي
به رنگين كمان نيز شك ميكني.......
شك نكن....
نه .هرگز.....
باز هم وارد شد.
شك را مي گويم.
هميشه با آمدنش نميفهمد ها را به دلنوشته هايت اضافه ميكند.
دوستش ندارم....
شك نكن.