كاش ميكشت و راحتمان ميكرد........
زجر ميدهد...
دق ميدهد....
شكنجه ميكند....
ته دلت را خالي ميكند............
ديگه نميتونم.
يا زينب كبري
صبري عنايت كنيد
صبر...
...
حالا اين شما و مرد خانتان هستيد
كه در انتظار مهديمان نشسته ايد
در اوج دلتنگيم فلفل
بالا تر از اوج
چه جوري يه سال ديگرو
با عشق راه آهن تهران-انديمشك سركنيم...؟
چه جوري؟
واي
چه قدر حرف زدن با تو خوبه خدا
از ته اعماقت داد بزن و بگو:
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
......
فلفل.
ديروز نصفه شب يهويي دلم خواست دوباره بريم ميشداغ.
و تو راهو گم کني
و به جاي حسينيه منو ببري تو دستشويي و بگي اينجا شام مي دن!
فلفل....
کاش اينجا ميشداغ بود.
سلام....
عالي...خيلي خوب نوشتي.....:(