نميدانم يعني ميشود خدا...؟که دوباره سر بر شانه هايت بگذارم و آرام آرام با قصه ات به خواب بروم. يعني ميشود؟ميشود دوباره در بهشت قدم بزنم مثل آن قديم ها که هنوز به اين دنيا نيامده بودم .
نميدانم چرا مزه دنيا با تمام بي مزگي اش زير دندانم گير کرده است؟خدايا دلم براي مزه ميوه هاي بهشتت تنگ شده است....
يعني ميشود آن روزهاي زيبايي که با تو داشتم دوباره تکرار شود خدا...؟؟ميشود.....؟
آري
من نيز به آن اميدم
كه روزي با خيالي آسوده سر بر شانه هايش بگذاريم......
وقتي ميگويم شانه هايش قند در دلم آب ميشود....
وقتي ميگويم يه روزي.....
زينب بي حسين را كه مي گويي ميشكنم.........
شكسته ام.................
خيلي وقت است....