وبلاگ :
كاش كه با هم باشيم
يادداشت :
فاتح ...
نظرات :
24
خصوصي ،
55
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سميرا
بيلبيلک شايد روزي رسيد که من و تو هم لابه لاي اين راهرو هاي انفرادي قدم ميزديم ...
ولي من قول مي دهم هيچ وقت با شنيدن صداي پايم دستان هيچ دانش آموزي را نلرزانم ...
پاسخ
اول که مي خواستم اين پست را بنويسم مي خواستم بگويم که من اگر معلم شدم هرگز زير بار مراقبت نمي روم ...... ولي اگر بايدي بود ...... ابدا برگه پخش نمي کنم ولي هميشه ظرف شکلات را مي گيرم ........ اگر مراقب شدم هرگز بين رديف ها راه نمي روم ....... مي روم ته سالن مي ايستم تا کسي مرا نبيند ...... اگر مراقب شدم اگر بدانم بچه اي از من خوشش نمي آيد زياد دور و برش نمي پلکم و از جانبينش يک هو در نمي ايم يا بالاي سرش نمي ايستم و زل نمي زنم به برگه اش .......... تا حواسش پرت شود ....... اگر خدايي نکرده روزي مراقب شدم ........ هر کاري مي کنم که جو سنگين و سرد سالن امتحانات را به نفع بچه ها تمام کنم ....... اصلا اگر دست من بود ...... برگه ها را مي گذاشتم توي سبدي سيني اي چيزي تعارف مي کردم ....... و در را مي بستم ....... من از بچه هايم مطمئنم سميرا ...... مطمئنم که تقلب نمي کنند که وجدانشان هزار بار مهم ترا ز برگه ي امتحان است ...... که آخر سال مي دانم که اين ها دانش آموزان من هستند ...... کساني که مي شود به آن ها اعتماد کرد ......... اگر من معلم شدم سميرا اين طور مي شوم ...... مي خواستم اين ها را بنويسم در پست ولي خب .......... گفتم شايد بگويند داستان مي گويي ...... تصميم گرفتم وقتي انجامشان دادم بيايم اينجا تعريف کنم ..... انشاا...