• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : برگشت
  • نظرات : 6 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ميدوني ؟ اون نوشته ي دوران جووني و جاهليت رو ... هعي... . تو نشريه نخوندي ، تو وبلاگم خوندي ... مي خواستم تو نشريه چاپ کنم ، مخالفت شد ... گفتن اين نوشته مناسب نشريه نيست ، يکي هم هي مثلا غير مستقيم بابت نزديک کردن اين همه ي خدا نصيحتم کرد ...
    من سوسول و نازک نارنجي نيستم . که به يه حرف کوچک بهم بر بخوره ... ولي ...
    من عاشق اون نوشته بودم . من شيفته ي اون نوشته بودم ... آدما تو ذوق آدم مي زنن ... آدما ... مي زنن تو ذوق آدم ... تو ذوق ... ذوقم مرد ... ذوقم رو کور کردن ...تو چشم هاي عسلي ذوق کوچيکم مداد نوک تيز فرو کردن ... حالا گاهي ... بعضي ها ...بهم خرده مي گيرن : ذوق قديمـ ت کوش؟ ...
    لعنت بر من .
    پاسخ

    آره هدي اون موقع كه يكي غير مستقيم داشت نصيحتت مي كرد منم بودم ........ هي تعجب مي كرديم از حرفاش ...... نغصه بابا ...... مگه يادت نيست معلم پنجم دبستان هم انشاي منو هر دفعه چرت و پرت خطاب مي كرد و مي گفت بچه ها لطفا از اين چرت و پرتاي كه دوستاتون نوشتن ننويسين ديگه ........ خب قبول دارم شايد انشاي من چرت بود اما از يه بچه ي پنجم دبستاني با كلي ذوق چه انتظاري مي ره اونم براي اولين بار ........ هر دفعه ك مي خواست موضوع انشا بگه انشاي به اون قشنگي منو ياد بچه ها مي انداخت و مي گفت بچه ها لطفا از اين مزخرفات ننويسين .......... اون موقع من خيلي ناراحت شدم ......... بد جوري خورده بود تو ذوقم اما خب از ان به بعد عاشق نوشتن شدم ......... مث يه معشوقه ي واقعي .......... حالا خوش به حالت تو كه ذوق و قريحه ي شاعريت همين جوري فوران مي كنه ...... ماييم كه مث بدبخت بيچاره ها دلمون خوشه به همين حدث نفس ها ... ....