آه که چه زود رسيدي...خزان نارنجي.ميدانم که برگ هاي درختان اين سرزمين بار و بنديل خود را براي سفر بسته اند آنها هم ميدانند که جايشان هميشگي نيست اي خزان کاش هيچ وقت عاشق نميشدي آنوقت شايد قدرتت را بيشتر از حالا ميدانستند....آنوقت شايد اينقدر راحت پاي بر روي برگ هايت که روزي نجات بخش زندگي بودي،نمي گذاشتند و نابودت نميکردند....کاش عاشق نميشدي هيچ وقت..... اين رفتار زمانه است با عاشقان دلسوخته.....
اما هر چه است ميدانم که عاشقي منطق نميشناسد پس بهار عاشق کاري نميتوان کرد کار تو همين است...................
پس همچنان ثابت باقي بمان.