ديشب داشتم رواني مي شدم.
ياد اون موقعي افتادم که با هم رفتيم رو پشت بوم.
ياد اون موقعي افتادم که با هم تو استخر نشسته بوديم و تيليک تيليک مي لرزديم.
ياد اون موقعي افتادم که با هم چيپس کاري هندي خورديم که بدمزه ترين ماده ي روي زمينه.
ياد اون موقعي افتادم که با هم اونو بازي کرديم و تو آفتاب وايساديم تا گرم بشيم.
ياد اون موقعي افتادم که خانوم کلاه دعوامون کرد که چرا رفتين تو چمنا...
ديشب داشتم از شدت دلتنگي خل و چل مي شدم....