بعد زنگ ناهار مي شه....
برگه هاي نامه ات رو مي ذاري تو جيبت. همه دارن به خاطر بردن تو نقطه بازي به همديگه پز مي دن....!
مي ري در کمدت رو باز مي کني غذات رو برمي داري و شترق در کمد رو مي بندي. از پله ها دو تا يکي مي ري پايين و وسط راه کلي ورجه وورجه مي کني.... تو ناهار خوري اين قدر مي گين و مي خندين که غذات مي ره تو حلقت و خفه ات مي کنه...ولي باز هم مي خندين.... سر نمکدون دعوا مي کني...
بعد زنگ نمازه...مي ره تو حياط...ناظميم محترم هي مي گن بچه هاي بياين برين بالا....خانوم کلاهدوز مي ياد جلو در حياط دستش رو تکون مي ده همه مي رن بالا.... همه تو پيلوت جمع شدن که وضو بگيرن....
سر نماز همه با هم دعا مي خونين... و بعد نماز دوباره مي رين سر کلاس سوم ب و چرت مي زنين ساعت 3 مي شه کيفت رو مي ندازي رو دوشت و مي ري و ولي بازم فردا مي ياي تا سوم ب رو ببيني و بوش رو و نورش رو و هواش رو ...
و فرداش دوباره...
- ببين ما ديروز هم جلو نشستيما...
- من چي کار کنم خب....
- بلند شو ديگه رواني ام کردي....
.....