مي افتي سرش...
- بده اون لواشکو.. چه قدر مي خوري دارم مي ميرم از گرسنگي....
- برو بخر خب...
- يه ساعت برم تو صف بوفه که چي بشه... بده ديگه...
- بيا اينو نصف کن...
- اونو نصف کني ديگه چيزي ازش باقي نمي مونه....
بعد يهو ضحي مي ياد و در حالي که داره گريه مي کنه مي گه گرسنمه و کل لواشک را با خونسردي مي خوره و هر دو طرف گرسنه مي مونن!