من ولي کاميون دلم نمي خواد...
موتور شايد... و دست کم يه ماشين خيلي کوچيک که فقط اندازه ي دويا سه نفر جا داشته باشه...
يه جاده ي طولاني... باد... يا نسيم... يه عالمه شعر که بلد باشي... برگهاي پاييزي.. يا نه... رنگ پاييز کافيه...
نمي دونم... يه چيزي توو اين مايه ها...
که به درد تنهايي بخوره... که تنهايي بشه که محقق شه...
اگر روزي در تنهايي جان سپردم نترسيد!
فقط کافيست کمي مرا بفهميد ....