آوخ..منم...خخخخ!حرف دل من بود...يه بار با فاميل رفته بوديم باغي که هميشه با مدرسه مي رفتيم..
من دلم تنگ شده بود رفته بودم ته باغ که هميشه با رفيقام مي رفتيم زدم زير گريه..
صداي خنده هاي احمقانه شونو که مي شنيدم احساس بدي داشتم..
ياد خنده هاي خودمون و علت هاش که مي افتادم و ياد علت هايي که اونا به خاطرش مي خنديدن ديونه ميشدم..
اوخ..خيلي بده..خيلي..بعضي وقتا واقعن دلم ميخواد جواب هيچ کدوم از سئوالاشونو ندم..