من که کربلا نرفتم... :( اصن وقتي ميگن کربلا از مکه هم حالش بهتره... نظري ندارم که بدم... چون مکه هم نرفتم... نه مسجد الحرام ميدونم چيه نه بين الحرمين... نه ....
يه مشهد گه گـُداري راهمون ميدادن که اونم قرار بود چهارشنبه بريم... اونم بهم خورد... چون من مدرسه داشتم... بليط ها رو پس داديم... ولي بگم هيچ ربطي به مدرسه ي من نداشت... نخواسته بود! ... يک کلام: نخواست!
اما از ته ته ته قلبم دعا ميکنم که تو بري مشهد بري بري بري بري کربلا! بين الحرمين که بودي ياد قيچي بيفتي بگي: ...
ولش کن... چيزي نگو... ولي جلوي امام حسين... جلوي سقّا... پيش روي اميرالمومنين... اگه رفتي... هر وقت که رفتي... ياد من بيفت!
تو هر چه زودتر ميري... و ايشالا که يه روزي بشه منم راه بدن!
دل شکسته... از اين شکسته تر نمي شود...
من هم حسودي مي کنم وقتي مسافران دائمي کربلا پيام مي دهند که عازم هستم و حلال کنيد...
حسودي مي کنم به همه پاکي اشان و سياهي خودم که با هم جمع نمي شود و اجتماع نقيضين محال است ...
حسودي مي کنم به قواعد منطق که لکه ننگ را در کنار همه خوبي هاي عالم نقيض مي داند...
اي همه ي خوبي ها.... من آن نقطه سياهم... قانون منطق را بر هم بزن و سياهي ام را نديده بگير و مرا درياب...
گر تو مرا دريابي سياهي ام نقض مي شود و محو مي شود و نابود مي شود... آن وقت ديگر قواعد منطق هم نمي تواند ميان من و تو اجتماع نقيضين ببندد و روي من خط بکشد...