مثل تمام بغض هاي نيمه شب من..ميان ديوار هاي خاكستري شهر..
وقتي خواندمت چيزي مثل اشك از گوشه ي چشمم..
آمد و افتاد پايين...
دلم براي قيصري كه تا به حال نديدم...تنگ تنگ است...