ممنونم

آره زهرا .....خواب ديديم رفتيم مشهد بعد به صورت کاملا اتفاقي شما رو مي بينم تو حرم ....البته شما با دو تا بچه ي ديگه ....يعني علاوه ب تو و فاطمه دو تا ديگه ام دختر بودن که دختر کوچيکه شبيه بچگي هاي تو بود ......خلاصه اين جوري ....

خيلي خوش مي گذره تسي .......فقط بايد يه سوم ب باشي تا بفهمي که متاسفانه امکانش نيست ...... پو مي بيني کنکور که بدي مجبوري بري دعواي ديگرانو نگاه کني ...... خدايا اين جوانان بي کار ما را باکار بگردان ......بگو آمين پو .....

خيرشم اصلن ... ببين تسي خنگ نشو! ما يه بازي داريم تو سوم ب که براي تنوع هر چند وخ يک بار انجامش مي ديم ..... اسمشم دعوا بازيه ..... به اين صورت که يک نفر يک مدت گم و گور مي شه بعد نفر دوم به جاي اينکه بعد اين همه مدت حالشو بژرسه شروع مي کنه يه موضوع ناروايي رو نسبت دادن به طرف مقابل ...... بعد اين دو تا سوم ب اي اينقدر به اين بحث ادامه مي دن تا خسته بشن يا اينکه يه نفر مياد اون وسط مي گه آخ جون دعوا که در اين صورت براي عدم تفرقه بازي رو تموم مي کنن و همديگرو در آغوش ي کشن تا طرف بازنده اون عزيزي باشه که اومده گفته آخ جون دعوا ..... پس شرو نکن .... مديوني اگر فک کني دارم الکي مي گم .....

اصلنشم.... اتفاقا همشم با هم دعوا مي كنيم به خاطر اينكه خوش ندارم اينقد يكي شبيه من تو اين دنيا باشه.... نمي دوني حرف بيخود نزن.... :/....

همينيه كه هس.... فك كرده من ازش خوشم مياد....واح

ممنون

براي حال بدت دعا مي كنم تسي.... قول ميدم...:(