• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : مرگ يك تولد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در باور يونانيان باستان هر پديده اي يک خدايي داشت. همه خدايان هم يک خدا يا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. يک شب به مناسبتي زئوس همه خدايان را به جشني در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
    ديوانگي و جنون هم خدايي داشت بنام مانيا. مانيا چون خودش خداي ديوانگي بود طبيعتا عقل درست و حسابي هم نداشت و بيش از حد شراب خورده بود. ديوانه باشي، مست هم شده باشي. چه شود!

    خدايان از هر دري سخني مي‌گفتند تا اينکه نوبت به آفريديته رسيد که خداي عشق بود. حرف‌هاي خداي عشق به مذاق خداي جنون خوش نيامد و اين ديوانه عالم ناگهان تيري را در کمانش گذاشت و از آنسوي مجلس به سمت خداي عشق پرتاب کرد. تير خداي جنون به چشم خداي عشق خورد و عشق را کور کرد.
    هياهويي در مجلس در گرفت و خدايان خواستار مجازات خداي جنون شدند. زئوس خداي خدايان مدتي انديشه کرد و بعد به عنوان مجازات اين عمل، دستور داد که چون خداي ديوانگي چشم خداي عشق را کور کرده است، پس خودش هم بايد تا ابد عصا کش خداي عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا مي‌خواهد برود جنون دستش را مي‌گيرد و راهنمايي‌اش مي‌کند.
    به همين دليل است که مي‌گويند عشق کور است و عاشق ديوانه و مجنون مي‌شود. پس تير و قلب و نقش اين دل تير خورده اي که مي‌بينيد ريشه در اسطوره هاي يونان باستان دارد.
    بعدها روميان باستان آيين و اسطوره هاي يونانيان را پذيرفتند و تنها نام خدايانشان را عوض کردند. در افسانه‌هاي روم باستان زئوس را ژوپيتر، خداي جنون را ارا و خداي عشق را ونوس مي‌ناميدند.
    در نتيجه به باور آنها اراي ديوانه چشم ونوس زيبا را کور کرد.
    پاسخ

    بي نظير بود هدي بي نظير