مي گفتيد هم با هم آشنا مي شديم ... مشکلي نبود... :)))) ..... به هر حال زحمت مي کشيد....

به روي چشم...

اوهوم... خيلي

سلام بله آرمان قشنگه... اصلا من با آرمان کلا خيلي حال مي کنم ولي منظور من اينجا آرمان نيست.... قصه هم نيست.... منظورم يک چيز غريبي از آوردن اين جمله بود که نمي تونم بگمش.... من اول گذاشتم آرزو ... بعد کردمش افسانه ... بعد کردمش قصه .... منظورم اينجا آرمان نيست .... آرمان يک حالت رو به جلويي داره .... منظور من يک جور بازگشته .... يعني اتفاق هايي که قبلا افتادن و اين قدر به فراموشي سپرده شدن که الان تبديل به قصه شدن ..... يعني ما ميخوايم دوباره زنده شون کنيم..... مي دونم که قصه هم براي کلمه ي مناسبي نيست ..... ولي مثلا چه کلمه اي .... تاريخ؟ اووووم .....نمي دونم .... شايد بهتر باشه اين جمله رو حذف کنم ....... و يک نکته ي ديگه ..... من از اشناهايي که مي خوان نا شناس بمونن خاطره ي خوبي ندارم..... لطفا دفعه ي بعد نامتون رو بالاي کامنت ذکر کنيد ..... ممنان!

زيباااااااااااااااااست .... همه فرياد بزنن ......زيبااااااااااااااااااااااااااااااست ....