• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : به كجا داريم مي رسيم ؟؟؟؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سخته...قبول دارم اما بايد تحمل کرد..البته نميدونم اين بايد مزخرف رو کي تثبيت و تاييد کرده و به عنوان يک ارزش يا نه.. هنجار قرار داده و ...

    بي خيال.

    خيلي خوب توصيف کردي...با هر جمله ات اون نفرت و عصبانيتت بم تزريق ميشد.حتي الان حسم نسبت به نارنگي ترش که عاشقشم هم تغيير کرد..

    پاسخ

    اگر من بزرگ تر بشم حتما حتما يك جوري اين نظام اموزشي رو تغيير ميدم . . . حتما حتما. . . .. نارنگي ترش رو منم دوست دارم . .. . .البته وراج جان اينا بعضي چيزاش واقعيت نداره . . . و زاييده ي فكر منه . . . . ولي خوش حالم يكي مثل تو متنامو نقد مي كنه . . .. تو معركه اي معركه
    + ن.گ 

    واقعا مي شود واقعا زندگي کرد؟

    پاسخ

    سوالي كه براي منم هنوز گنگه .. . . .. . داريم به كجا ميريم

    سلام جاااااااااااااااااااااااااااااااالب بووووووووووووووووووووووووود ....

    آخييييييييييييييييييي حرف دلمو زدي عززززززززيزيم .... حال من دوشنبه دقيقا همين طوري بوووووووووووووود ....

    پاسخ

    آخيييييييييييييييييي .. . . هيچ كدوم از تكليفامو انجام ندادم اومدم اينجا هوا خوري اپ بعدي يادت نره


    آه اي فلفل!:دي

    چه باحال! نارنگي اي كه ميخاد شيرين كنه!!!:))

    پاسخ

    آه عمه جان

    ما هم سيب هاي بي مزه مي خورديم! يه روز که من فقط صبحونه خورده بودم! تا ساعت 7 فقط يه ليوان چايي خوردم!

    نمي دونم چطوري زنده مي موندم!

    ولي خيلي حال مي داد...وقتي شب مي شد و مي تونستيم تو حياط نماز بخونيم... و مي تونستم زير ظلمات جست و خيز کنم...

    واي فلفل نمي دوني عجب حس معرکه اي منو فرا مي گرفت.... و مي رفتم تو نمازخونه و به هدي مي گفتم که خير سرت تو شاعري و نشستي اينجا تو اين هواي خفه و گرفته و داري تکليف زبان مي نويسي و نمي دوني بيرون چه خبره...

    طبيعت محشر به پا مي کرد شب ها فلفل...

    احساس مي کرد عاشق زمين و زمانم....

    پاسخ

    اره حياط ما هم خيلي معركس . . . . طبيعت تو پاييز خيلي دوست داشتنيه
    فلفل داشتم متن پايينيت رو مي خوندم ! فرا معرکه ه ه بوود !
    پاسخ

    ممنونم كوثرم
    + هاووش 

    سلام

    مصنوعي شدن و بودن يکي از دستاورد هاي بزرگ شدن توي اين محيطه چيکار کني تا ديگران از تو راضي باشن يا اينکه اونجوري باشي که اونا انتظر دارن

    مجبوري تظاهر کني

    وقتي که دلت گرفته از زمين زمان تظاهر کني به سرخوشي که اگه نکني متهم ميشي به.........

    يه جورايي داره تظاهر و مصنوعي بودن ميشه سرگرمي.ميشه عادت واسه ما مردمي که مدام داريم اطرافمونا چنگ ميزنيم تا اعلام کنيم که هستيم

    ب.ن:کاش که توي مصنوعيت دلم داشته باشيم

    پاسخ

    بله درسته