• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : لحظه اي بد تر از مرگ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دوستك 
    انگار هر کي مي خواد نظر بده بايد پستت رو کپي کنه منم:

    لحظه اي بد تر از مرگ

    در چشماش زل مي زنم و اظهار بي اطلاعي مي کنم . جرات ندارم تکان بخورم . با آخرين قدرت آب خشکيده (!!!) ي دهانم را قورت مي دهم.


    سوال ها را پشت سر هم مي پرسد و من از ناداني در اين افکارم که چه کسي براي اولين بار واژه ي تنبلي را اختراع کرد.


    احساس حقارت مي کنم.


    دستانم يخ کرده و قلبم تند تند مي زند.


    صداي معلم درون گوشم مي پيچد و درون مغزم پيچ پيچ مي خورد .


    اين قدر دهانم خشک شده که فکر مي کنم اگر زبانم را تکان بدهم ترک بردارد.


    به چشم هاي کشيده و درشت معلم نگاه مي کنم . انگار اگر لحظه اي غفلت کنم با چشمانش مرا مي بلعد.


    از عصبانيت تند تند و پر سر و صدا کتاب بيچاره را ورق مي زند تا سوال هاي سنگي کتاب را از دلش بيرون بکشد و بعد با آن مانند پتک بر سرم بکوبد.


    چشمانم را در چشمانش حلقه مي زنم تا مبادا چشم هايم عوضکي نگاه هاي سنگين و ترحم آميز همشاگردي ها را ببيند. تا مبادا دلم يکهو بريزد و اشک هايم بيرون بپاشد.




    ******


    و بالاخره معلم نا اميد از من و از سوال هاي احمقانه ي کتاب خودکارش را بر مي دارد و در نامه ي اعمال من و همکلاسي هايم دنبال اسمي به نام فلفل نمکي مي گردد تا شايد انتقامش را از آن اسم و مربع هاي خالي جلويش بگيرد.


    مربع هاي خالي که در انتظار نمره اي مانند 20 يا .. . . . . . . . . صفر هستند.





    پينوشت : داستان واقعيت ندارد . فکر بد نکنيد.






    يا زينب

    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نظر!!!!!!!!!!!!!!!
    هر چي فکر مي کنم نمي فهمم چيشو همه ميگن قشنگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
    پاسخ

    سلام عليكم . . . لطفا خودتو معرفي كن . . . . وگرنه نمي تونم جواباتو بدم.