دوست ندارم کسي ازم غلط املايي بگيره چون کلا نوشتنو دوست ندارم يعني دوست داشتم ولي خب روزگار ديگه
شما يه لطفي کن از اين به بعد غلطاي منو نگير چون خيلي عصباني ميشم
ممنون
حالامن ميگم:اين خواهربزرگتريكي ازفاميلاتونه كه داره سركارت مي ذاره!شايدم:همين دومامونن(كه خودت مي دوني)!شايدم...
خلاصه ازماگفتن بود!
سلام گلي خواهر!!
اگه بگم تا حالا پامو توي مجتمع روشنگر نذاشتم چي مي گي؟؟؟!!!!
پ.ن: شرمنده سميرا جان! بازم اشتباه بود!!
salam azizam age doost dari ye sar be webam bezan v nazar bedeh! matnet ziba v aliiiiiiii boooooooooood!!!!!!!bay
sepideysaharvdostan.blogfa.com
سلام .....
پس خواهر بزرگتر بايد يکي از معلم هاي روشنگر باشه .... نه ؟؟؟؟
منم بد کنجکاو شدم بدونم خواهر بزرگتر کيه ...
4133دلم يه ذره شده!
يه ذره فلفلي!
يه ذررررررررره!
راستي!
يادم رفت بگم که حدس سميرا چان اشتباه بود! شرمنده!!!
زيرا که من تابحال رنگ دبيرستان فرهنگ رو هم نديدم، چون واقعاً با رشته انساني ناسازگارممممممممممم!!!!
سلام گلي جان!
خوبي عزيز؟
نشد! به صبرت شک کردم فلفل بانو!
و هم به دوستان عزيزت!
آي دوستان عزيز فلفل بانوي ما!!!!! اينطوري به دست ياري رفيق شفيقتان جواب مي ديد؟؟؟
پ.ن: عمه جان ساقي! بخيل نباش! عمه همه باش!!
من پلاسيدم فلفل...
چه قدر دلم واسه ي اين فعل دوست داشتني تنگ شده بود!
پلاسيدگي....
انگار وقتي مي گم پلاسيدم عين اينه که بگم شکفتم...باز شدم...خوشحالم!
اصلا گفتن پلاسيدم باعث مي شه که خوشحالم بشم...پلاسيدم...پلاسيدم...پلاسيدم...
من امتحان رياضي دارم(به سلامتي!)
بايد برم...
لعنت بر معادله تواني و مجموعه ها....
بوس بوس.
امضا: فولي فلفل نمکي...
نمي دونم چرا وقتي ناظم دبيرستان هزاران بار هم سرم داد و بيداد کنه و بگه که از نمره انضباطم کم مي کنه ذره اي برام اهميت نداره.. (البته ما 3 تا ناظم داريم! 2 تاشون کلا کاري به کار کسي ندارن! يکيشون يه ذره گيره...!).
ولي وقتي خانوم کريمي و خانوم کلاهدوز دعوام مي کنن انگار آب سرد ريختن رو سرم! رواني مي شم!
نمي دونم واقعا...چرا....؟
راستي من امروز از کلاس احکام افتادم بيرون! زينب هم! البته اول زينب رو فرستاد بيرون بعد منو! رفتيم بيرون پيش ناظممون باهاش حرف زديم تا زنگ خورد!
جالب اينجاست که ناظم عزيز هيچي بهمون نگفت! يعني هيچي هيچي....!
اين خواهر بزرگتر شما هم مي گه عزيز جان!
عزيز جان...
فلفل مي دوني دارم به چي فکر مي کنم؟
دارم فکر مي کنم به اردوي کرج....
يادته چـــــــــــــــــــــــــــــــه قدر بهمون خوش گذشت....
بي نظير بود.....
هيچ وقت فراموشش نمي کنم....
احسنتم....
امروز دوتا آدم آشنا رو تو ايستگاه اتوبوس ديدم! وقتي ما اول بوديم اونا سوم بودن! فلفل بايد مي ديدشون با چه قيافه اي اومده بودن و وايساده بودن جلوي در مدرسه قبلي شون! افتضاح بود! انگار به خودشون افتخار مي کردن که به اين حال و روز در اومدن! آخه چرا مردم فکر مي کنن بد حجاب بودن افتخاره؟
يه جوري به ما نگاه مي کرد که انگار تو هنوز داري چادر سرت مي کني ولي من راحت اين شکلي شدم! نزديک بود همون وسط بالا بيارم! خصوصا وقتي همديگه رو نگاه کرديم و شناختيم! واقعا نزديک بود اون وسط حالم به هم بخوره....
ا
ح
م
ق
...
احمق... نه هيچ چيز ديگه....