:دي = :D =
حالا فهميدي؟؟
عصباني؟ خشن؟؟ وااااااااا
:دي چيه اونجا؟؟؟
فلفل!!!
"بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند
سالها، هجري و شمسي، همه بيخورشيدند"
اي واي از اسيري کز ياد رفته باشد...
در دام مانده باشد صياد رفته باشد....
.
فلفل علي اومده اينجا...
و من هنوز تنها خاله بين بچه هاي کلاس هستم...
درست...عين...عين...عين... سوم ب....
يادته علي داشت به دنيا مي اومد؟ من تا ساعت 5 مدرسه موندم...! کلا يادته تا ساعت 5 مدرسه مي مونديم....؟
من امروز نرفتم مدرسه چون مريض بودم....
عاري اينا هم فردا مي رن مسابقه هندبال... و معلم ورزش دوست داشتني مون منو نذاشت تو تيم چون مي گفت من شلم و له مي شم!
گفتم در جريان امور قرار بگيري...
هي فلفلي...!
دلم لک زده براي يه روزي....
که تا ابد جلوي در کلاس سوم ب وايسم...
چرا نمي ياي رازمون رو پر رنگ کني؟!
من شيمي ام رو شدم 17! البته اولش شدم 5/15. نيم ساعت نشسته بودم برگه ام رو در بهت و حيرت فقط نگاه مي کردم...! بعد نيم ساعت فهميدم زنگ ناهاره و بايد برم ناهار بخورم! بعد که از ناهار برگشتم و نيم ساعت ديگه برگم رو نگاه کردم با يه حساب سر انگشتي فهميدم که معلم عزيز شيمي مون يک و نيم نمره بهم کم داده....! واقعا شوک عظيمي بود...!
يادته اون روز بعد امتحان هاي ترم رو که داشتن امتحان هاي حساب رو مي دادن. ديدي مي گفت گند زدم؟ بعد من و تو هم گفتيم گند زديم و ديدي که داشت ناله مي کرد شد 18 و ما دو تامون سه نمره از اون پايين تر بوديم؟ نه يادته فلفل چه قدر ديدي رو مسخره کرديم که يه هفته تمام به خاطر امتحاني که شده 18 ماتم گرفته بود...
من امروز در اوج مريضي ام کتاب داستانم را بستم و ديدم در صفحه 2728 کتابم! و با خودم فکر کردم که سال 2728 چه خبر است...! و اميدوار بودم که دنيا تا سال 2728 همين طوري ادامه پيدا نکند و قبل از اين که من به ديار باقي بپيوندم امام زمان ظهور کنند. و بعد از همه اين فکر ها در اوج مريضي و سر درد و تب به خواب رفتم.
نگران نباش فلفل جان. کتاب هاي من هم کهکشان راه شيري شده اند...! چند روز پيش هم عارفه کتاب دين و زندگي اش را يه چيزي فراتر از کهکشان راه شيري کرد. فکر نکنم توي کهکشان راه شيري هم اين همه ستاره باشد.
فلفل من هنوز چشم به راهم که يه روز بياي و ادامه داستان خانوم پارسا پور رو تعريف کني...! نگفتي بعد اين که گفت: پــــــــارســــــا پــــــور هستم. چي شد...؟! بدو بيا واسم تعريف کن...
چه انتظار کشنده اي...!
بر روي قبرم بنويسيددلش غرق در تمنا .. مرد..!
زيبا بود. اللهم عجل لوليک الفرج!