سلام بر فلفل نمکي پارسي بلاگ.
اينفعه رو شانسي زود اومدم. شهادت آقا رو تسليت ميگم بت!متن زيبايي بود. هميشه از صداي ساعت متنفر بودم.توصبفات زيبا بود خصوصا:وقتي از کنار آن دو تا بي مصرف ها رد مي شود سرش را به نشانه ي تاسف تکان مي دهد و به خدا شکايت مي کند که چرا عقربه ي ثانيه شمار افريده شده...
فقط يه ابهام کوچولو داره که اول که ميگي به تاسف سر تکون ميده آدم فکر ميکنه از روي وظيفه شناسيه اما بعد که ميگي به خدا شکايت ميکنه کلا نظر تغيير ميکنه.. اگه بشه بگي با حسرت نگاه ميکنه يا يه چيزي تو اين مايه ها فک کنم بهتر باشه..
کلا متن فوق العاده اي بود!اگه قابل باشم که نظر بدم بايد بگم عالي بود.موفق باشي!