دوست دارم . . .
و من خودم رو مي کشم تا چراغ رو خاموش کنم و ب شمع بذارم اون وسط و شام بخوريم . . . اما هر بار يکي از اين بچه هاي شيطون( مامان و بابام و مريم رو ميگم!) از زير دستم در ميرن و ميپرن ميرن چراغ رو روشن مي کنن!!!!
و همه ي نقشه هاي من نقش بر آب ميشه . . .