وا چرا گريه مي کني....؟
حالا....
آخه تو که از حساسيت...
و روح لطيف من که باخبري....
ببين فلفل...
من از دار دنيا.. يه چيز ازت خواستم...
بيا خواهري کن... قبول کن...
نجمه رو نجي صدا نکن...
روح لطيف و حساس مرا در آرامش بگذار...
هعي...
عالي بود!
من زنده م..!
امروز که از خواب بيدار شدم يهويي ناخودآگاه ياد حرف يه آدم مدعي افتادم که تو چشاي من نيگاه مي کرد و مي گفت سرانجام عشق زميني ننگه!
فکر کن فلفل! تو چشاي من نگاه کرد اينو گفت!
بعد من نزديک بود گريم بگيره که يهو ديدي و هدي به دادم رسيدن نجاتم دادن...
خوشحالم که هنوز آدمايي روي زمين هستن
که عاشقن
و عاشق عشقن
و ...
مثل تو
هدي
ديدي
عاري
نرگس
و همه ي سوم ب اي هاي
که سوم ب اي مي مونن
.
قرآن به سر گرفتم و گفتم سلام عشق!
يعني به جز حريم تو بر من حرام عشق
من عاشق شعراتم خواهري جونم!
اين شعرت که قشنگ حرف دل بود
لال شدم! خودم ديگه بلد نيستم حرف دلمو بزنم!!
مرسي که تو حرفاي منو ميريزي تو قالب شعر
ممنون
*:
يارم ز برم رفت و دگر نيست
عزمي کن و با من، غمخوار بمان عشق
در ميکده و دير دگر پير مغان نيست
تو تا سحر ميکده، بيدار بمان عشق
در وادي ظلمت از نور خبر نيست
اي پرتو انديشه جاري، خورشيد بمان عشق