سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

آن سوی شهر

آن سوی شهر پر از قصه های غم الود

دختری آسمان را نگاه می کرد

و در فکرش

غصه غرق می شد

و در فکرش رنگ ها بی رنگ بودند

و در فکرش خانه ها ویران

دخترک آرزو  می کرد

کاش

مادر می فهمید قصه ی کوکب خانم را

کاش مادر می دانست بابا نان داد یعنی چه

ای کاش مادر بلد بود تا بخواند درس اول : نیایش

را

کاش مادر الفبا را می فهمید

و در فکرش آرزو پچ و تاب می خورد

و خیال سرش را تکان تکان می داد

وان سوی دیگر شهر

وان سوی شهر پر از قصه های شور انگیز

دختری اسمان را رصد می کرد

ستاره ای شیرین را می دید

با یک بالش رنگی رنگی

و پر های مرغابی

و یک سیمرغ که انگار

خوابیده بود در بغل سفید کبوتر ها

و ارزو می ریخت در تلسکوپ بی رمغ و نا توان خویش

آرزو می کرد کاش خانم دکتر

ــ مادرش را می گفت ــ

 نمی فهمید سرماخوردگی مسری است

و در پی خیال مادری بود که فرق نان و نور را نمی دانست

و نمی فهمید خیار بالای درخت نیست

و اطلاع نداشت که صابون با یک سین لطیفه است

و دخترک از انتهای دل خویش

آرزو می کرد :

کاش مادر الفبا را نمی شناخت !!!

 

 

 

 

پینوشت : شاعرش یک ابله است که خیلی وقت است دنبال شعر گفتن است .

شاعرش کسی است که انگار اعتماد به نفسش سر ریز کرده .

جدی نگیریدش  . . .

 

 

 

 

 

یا علی


[ جمعه 90/2/23 ] [ 4:43 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 85
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدها: 389975