سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

چشمانش تار شده  و فقط نقطه های نورانی کوچک و ستاره ای شکل را می بیند که روی کیک به زور زندگی می کنند و سو سو می زنند   .

اشک هایش عین شمع مذاب شده روی کیک سجده می کنند . و کیک آب می شود از داغی شمع های مذاب شده ی روی کیک .

دست هایش را می گیرد رو به روی هم . دست هایش ؛ هم دیگر را سیر نگاه می کنند . بعد محکم آن ها را بهم می کوبد . محکم . دست ها از خجالت قرمز می شوند .

یک بار . دو بار . دست ها دیگر نا ندارند انگار . تولدش است . دست ها باید تا آخرین توان برایش دست بزنند . باید جان بکنند برای خوش حالی او  .

نفسش را جمع می کند در سینه اش . دوست دارد زندگی گرفتن را . اما او که خدا نیست . شمع اول مظلومانه صورتش سیاه می شود . شمع دوم قبل از این که فوتش کنند خود می میرد .

شمع سوم انگار عاشق کیک شده . هر چه می کند خاموش نمی شود . شمع سوم تعظیم می کند در برابر مرگ و بعد نخ سیاه و خاکستری خود را به نمایش می گذارد  . شمع چهارم کشتن

بغل دستی اش را می بیند و خود به خود پاهایش سست می شود . شمع ها یکی یکی و پشت سر هم جنازشان روی تن سرد کیک می افتد

شمع ها که تمام می شوند . لب ها حرکتی به خودشان می دهند و زبان در دهان می رقصد . و آوای تولدت مبارک به کمترین صدا از دهانش خارج می شود .

دست ها دوباره دیده بوسی می کنند .

جنازه ی شمع را توی دستمال کاغذی سفید کفن می کند . اشک هایش دوباره سجده می کنند . در سوگ شمع ها می سوزد . قاتل زنجیره ای حالا در سوگ مقتولانش می گرید  .

دست ها عصبانی می شوند . گیج می شوند . و او حالا بعد از تولد چراغ ها را خاموش می کند  و عزاداری مفصلی برای مقتولانش بر پا می کند .

و هنوز نمی فهمد  چرا هر بار و هر سال شمع ها باید تاوان به دنیا آمدن او را بدهند

 

 

 


 

 

 

پینوشت : و سکوت بلند ترین فریاد است بر سر آنان که نمی فهمند .

 

 

 

یا حسین

 


[ دوشنبه 90/2/26 ] [ 9:4 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 86
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدها: 389976