سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

اسمان خراش نگاهی به وسعت و بخشنگی آسمان می کند و نگاهی به قامت بی قواره ی خودش که نمی داند مردم شهر چطور عاشقش می شوند .

عذاب وجدان ساکن طبقه به طبقه اش می شود  و شرمندگی از آسانسور با سرعت بالا می اید و به نوک سوزنی اش می رسد .

اسمان خراش می خواهد قامتش را کج کند . تا دیگر دل آسمان از دست او نخراشد . دلش یک وقت خط خطی نشود .

اسمان خراش می خواهد اوار شود روی زمین تا فقط کمی دل آسمان تسکین یابد . تا گاهی وقت ها از گریه به خود نلرزد و هوای چشمانش بارانی نشود .

تیر اهن های اسمان خراش زنگ زده از بس با اشک چشمان آسمانش خیس شده . او دیگر روی سربلند کردن ندارد . 

دیگر روی دیدن سرخی آسمان را وقت هایی که خورشید او را ترک می کند ، ندارد .

دیگر طاقت دیدن ستاره ها را ندارد که با چه زحمتی روی زخم های او را می پوشانند تا مردم شهر فقط زیبایی او را ببینند . تا یک وقت چرک نکند .

تا یک وقت آسمان ابی خدا تیره نشود . رنگ تیراهن اسمان خراش .

اسمان خراش دوست دارد کسی بیاید و تبر به ریشه اش بزند .

آسمان ، آبی است اما هیچ کس از دل بزرگ او خبر ندارد که چطور هر روز بیشتر زخم برمیدارد .

اسمان خراش این شهر دیگر توان آسمان خراشی را ندارد .

قسم به وسعت آسمان که اسمان خراش از خجالت دارد آب می شود .

راستی تو می دانی چرا هر روز اسمان خراش اینجا کوچک تر از قبل می شود ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ماهتون عسل

یا علی


[ پنج شنبه 90/5/13 ] [ 2:23 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 389502