کاش که با هم باشیم
 

قرار ما دم کعبه درست نیمه ی شعبان

ظهور عشق ، طواف دل و باز حلقه رندان

سماع من که چرخ چرخ زنان به سوی تو

ظهور شمس ، صدای من که آآآی مولویان  ...

دلم برای تو تنگ است هیچ می دانی ؟

سفر بخیر غریبم خوش آمدی به این زندان

"هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن  "

"اگر خلاف کنم سعدیا ...." هزار بار سرگردان

دلم خوش است به این پاره پوره های خیال

نبود تو شدست بغض و هجر بی پایان

قرار ما دم کعبه وَ خوب دیدن تو

وَ چشم در چشم و باز هم باران

قرار نیست آقا ولی تو خوب می دانی

که من به عشق تو و رد شدن از این قرآن   ...

و این دلم که خطی خطی و سیاه شدست

سرم برای تو و گوی و این میدان

نماز پشت تو و با تو سجده ای رفتن

قنوت و دست های تو و ماه هم پنهان

صدای تو ، تکبییییر ، آخ خدای بزرگ

عجب خیال قشنگیست با امام در توفان

قرار ما دم کعبه درست نیمه ی شعبان

منم و منتظرم هنوز هم گریان   ....



کاش خیال واقعیت داشت . کاش خیال فقط خیال نبود . وقتی آرزویت واقعی می شود . وقتی می رسی به جایی که چهره به چهره ی آرزویت می ایستی و حتی هرم نفس هایش را حس می کنی .

دلت هری می ریزد . گاهی برایمان سخت یا شاید باور کردنی نیست ؛ تحقق آرزوهای دور و درازمان .

ــ  آقا ببخشید ! حاجی ها رو کجا بدرقه می کنن ؟

ــ ترمینال یک ...

ــ ممنون آقا !

هزار بار رفتن به ترمینال یک و بدرقه ی کسانی که می خواستند به مکه بروند اشک مرا در می آورد . همیشه وقتی می خواستم بگویم دعایم کنید اشک هایم بی اجازه پایین می ریختند .

انگار تنها می شدم . یا انگار من می ماندم و جهنم روزهای تکراری و آن ها بودند و یک کعبه و مسجد النبی با آن گنبد سبزش .

نمی شد . می رفتم ، دوستان را بدرقه می کردم به عشق این که روزی خودم شال سفیدم را بپوشم و در حالی که لبخند می زنم از بقیه خداحافظی کنم و از گیت رد شوم و بروم .....

بروم ببینم آن ور گیت .... آن ور مرز های ایران ، آن ور این روزهای تکراری ، آن ور خودم .... آن ور همه چیز ..... چیست .

بروم دنبال چیز هایی که شاید در این زندگی شانزده ساله پیدایش نکردم . بروم ببینیم پشت شب های قدری که گذراندم  ، پشت اشک های یواشکی ام  که خدا دید ،

پشت فراموش کاری هایم ، پشت بی وفایی هایم .... چیست ؟

بروم بگویم لبیک ...... صدایش بزنم . بعد از مدت ها قهر و آشتی . بعد از مدت ها دوری و نزدیکی . بروم صدایش بزنم . جوابم بدهد . برایش تنها گریه کنم .

به دورش بچرخم . عاشقش شوم و هزار ناز و نیاز دیگر . که این جا در خودم ،‌ در این پیله ی لعنتی که به دور خودم بافته ام نمی شود کرد .

بروم تمام عقده های جمع شده در گلویم را یک دفعه برای خودش باز کنم .

بروم سبک شوم از این سنگینی . بروم دلتنگی هایم را دانه دانه با آب زمزم بشویم .

بروم و دعا کنم و استجابت ببینم . با فرشته ها دست بدهم . کعبه را با تمام بزرگی اش بغل کنم . بروم چشمانم را تبرک کنم و صحنه به صحنه اش را عکس بگیرم .

بروم از خودم بیرون . هجرت کنم از تمام خودم . دل بکنم از چیز هایی که دلم را زمین گیر کرده اند .

سجده  کنم جایی که روزی پیامبر با تمام صلابت و مهربانی اش نماز می خواند .

بروم بقیع و اشک هایم را قربانی مظلومیت کنم . دانه دانه شان را فدای قبر هایی بکنم که بارگاهی ندارند زیر آقتاب داغ مدینه .

می خواهم بروم . فقط می دانم که باید بروم . باید فرار کنم . کلید این قفس را داده اند به دست  دلم و گفته اند ....

زندانی ... آزاد .

بگذار بگویند دیوانه از قفس پرید . دلم جای دیگریست .

ما چترمان خداست ....

حالا آسمان هر چه قدر که دلش می خواهد ببارد ....




 

 

 

مرا به خاطر تمام بدی هایم

ببخشید

و

حلال کنید

 

 

 

 

 

 

یا الله ....


[ یکشنبه 91/4/4 ] [ 3:12 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 76
بازدید دیروز: 96
کل بازدیدها: 389323