سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

دو زانو نشسته ام روبه روی مریم و دارم التماس می کنم . همه ی بچه ها جلوی جاکفشی جمع شده اند و بلند بلند می خندند و من گریه می کنم . 

مریم ایستاده و سرش را کجکی گرفته و آن طرف را نگاه می کند . رنگ صورتش پریده . اخم کرده و من هر چه التماسش می کنم جوابی نمی دهد و مثل همیشه  نمی خندد . 

دو زانو نشسته ام روبه رویش و تند تند حرف می زنم و اشک هایم می ریزد روی سارافونم .

"قول می دم که شب ها زود بخوابم . قول می دم که دیگر شب ها خواب های طولانی نبینم .قول می دم که اگر خوابی دیدم به صبح نکشه ..."

به مریم قول می دهم که نصفه شب ها یک دفعه به سرم نزند که بلند شوم و به نظر پیامچه بدهم که کتاب تاریخ یک و جامعه اش را فراموش نکند . 

دارم به مریم التماس می کنم و بچه ها دورم حلقه زده اند و می خندند . هیچ کس متوجه نیست که من دارم گریه می کنم . 

و آن لحظه دیگر برایم مهم نیست که آن قدر تاخیر داشته ایم که از کلاس خانوم معنوی جا مانده ایم و آن نکته ی لعنتی را هم نمی دانیم . برایم مهم نیست که بعد آن زنگ آزمون جامع داریم .

برایم مهم نیست که بچه ها به گریه ی من می خندند . تنها یک چیز باعث شده که این طور رو به روی او زانو بزنم و از او عذرخواهی کنم و آن این است که در آن لحظه مریم به من اخم کرده و مرا نمی بخشد .  

مریم با اخم دارد آن طرف را نگاه می کند و من نشسته ام روبه رویش و هق هق گریه می کنم و تنها آرزویم این است که نگاهم کند و بگوید که دارد شوخی می کند . 

که دارد سر به سرم می گذارد . که بلد نیست اخم کند . که اگر عصبانی می شود چند دقیقه بعد فراموش می کند . که ناراحت نیست که به خاطر تاخیر من صبح از کلاس خانوم معنوی جامانده . 

و آن نکته ی لعنتی را نمی داند . و بچه ها می خندند . من  عجیب گریه می کنم .... 

****

مریم در سرویس بلند می خندد . دلم آرام می گیرد . بعد سعی می کنم با شور و حرارتی بیش از پیش برایش تعریف کنم که چقدر وحشت ناک اخم کرده بود و چقدر روبه رویش گریه کردم . 

می گویم که وقتی صبح پا شدم خیس عرق بودم و دیگر از گریه های واقعی و بالش خیسم حرفی نمی زنم . دل نازکش خراش بر میدارد ...

مریم مهربان ترین فرشته ی عالم است . یک فرشته ی مهربان که اخم به صورتش نمی آید . سفیر صلح است مریم!

و دوست دارم در سرویس به او بگویم که در خواب تنها ناراحتی ام آن بود که تو اخم کرده بودی و نگاهم نمی کردی مریم !

تنها غصه ام اخم تو بود که احساس کردم با اخم تو دیگر هیچ چیز قشنگی برایم نمی ماند . 

می خواستم بهش بگویم که آن لحظه که جلویت زانو زده بودم و داشتم التماس می کردم که مرا ببخشی؛ فکر می کردم بزرگ ترین جنایت کار تاریخم که تو را عصبانی کرده و تو او را هیچ وقت هیچ وقت نخواهی بخشید.

چدر قول دادم به او که دیگر صبح ها زود سوار سرویس خواهم شد تا او نگران جاماندن از کلاس صبح را نشود . دیگر خواب های طولانی نخواهم دید. دیگر نصفه شب ها برای یک پیامچه به نظر بیدار نخواهم شد . 

اما نگفتم . مریم درون سرویس کلی بهم خندید و من دلم آرام گرفت . 

دوست داشتم بخندد . بخندد و من باور کنم که کابوس بوده . خواب دیده ام تمام دیشب را .

خواب دیده ام که گریه کرده ام . خودم را شکست خورده ای دیده ام که سفیر صلح قاطعانه روبه رویش ایستاده و اخم کرده است و ممکن است در همان لحظه حکم قتلش را بدهد .

و هی به خودش سرکوفت می زند که" دل سفیر صلح را هم شکستی لعنتی ؟ آخر به تو هم می شود گفت انسان ؟ "

در خواب بسیار گریه کردم . به حال تمام شکست خورده ها . به حال تمام سفیران صلح . به حال فرشته هایی که با دیدنم لبخند از صورتشان محو می شود . 

و به خاطر اخم تو مریم! که حتی در خواب هم گریه ی مرا در می آورد چه برسد به این که بنویسمش . چه برسد به اینکه بخوانی اش .... 

قربان لبخند دوستانم بشوم ... 

و لبخند فرشته ها ... 

که کمی توفیر دارد انگار ... 

نه ؟ 

vsybdb29fungony2svq5.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

یا مهدی (عج)


[ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 6:23 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 115
کل بازدیدها: 389164