سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

مامان می گوید گوله ی انرژی منفی!

من هم دیگر جیغ و ویغ نمی کنم و سعی ندارم بگویم که این طور نیست چون کاملا این طور است . 

خشک شدن گلدان اتاقم را هم به همین دلیل می داند . می گوید از بس به او انرژی منفی دادم این شکلی شده . 

من هم می گویم که او زیادی لوس است و اصلا حوصله ی تحمل لوس بازی ها و زرد شدن ها و پشه های ریز اطرافش را ندارم . پس بهتر است خودش را لوس نکند و با شرایط و جو اتاق من بسازد . 

مامان می گوید: بی رحم !

ولی خودم می دانم که بی رحم نیستم . شاید در بعضی مواقع بی احساس باشم اما بی رحم ؟ نه . 

خودش می داند من نسبت به هر گل و گیاهی دشمنم . چون آن ها باعث می شوند من نصف سال را فین فین کنم و دستمال به دست از پشت پنجره بیرون را نگاه کنم . 

گلدان اتاقم خودش را لوس می کند . من هر روز به او آب می دهم و گاهی اگر حالم خوب باشد برایش شعر می خوانم . 

و وقتی می خواهم به او آب بدهم ، چند قطره هم روی برگ هایش می پاشم تا سرحال بیاید . 

گاهی در گوشش چیزهای خوب نجوا می کنم . 

اما او لوس تر از این حرف هاست . فکر می کند من همیشه باید نازش را بکشم . در حالی که کورخوانده .

چون من اصلا از گیاهان نازنازویی که هر چی محبت می کنی بهشان برعکس جوابت را می دهند خوشم نمی آید . 

گیاهم باید یاد بگیرد که من وقت این که هر روز به جای بچه ام قربان صدقه اش بروم و دانه دانه برگ های گرد و خاک گرفته اش را پاک کنم ندارم .

گیاهم باید یاد بگیرد که یک بچه ی پیش دانشگاهی گاهی آن قدر به حد جنون می رسد که ممکن است یکی یکی برگ هایش را بکند و به جای غذا بخورد . 

گیاهم باید یاد بگیرد وقتی برایش شعر عاشقانه می خوانم سرحال شود نه ادای عاشق ها را درآرد و زرد شود و دانه دانه برگ هایش خشک شود و بیفتد داخل گلدان . 

***

پیکسلی را که برایم خریده می زنم روی قلبم . رویش نوشته:

تو مسئول گلت هستی! 

و رویش عکس شازده کوچولو است در کنار گل سرخش . 

یک هفته ای داد تا بزنم روی سینه ام و هرکس به من رسید روی پیکسلم را بخواند و بگوید: تو مسئول گلت هستی. 

و برای بار هزارم یادم بیاید که من مسئول گلم هستم . حالا گلم می تواند گلدان سبز داخل کتاب خانه ام باشد یا ... 

یایش را خودت می دانی ... 

من مسئولم . 

من در برابر کسانی که دوستشان دارم .

من در برابر کسانی که دوستم دارند . 

من در برابر کسانی که به من نیاز دارند . 

من در برابر کسانی که به آن ها نیاز دارم حتی ... 

و فکر می کنم باید کمی عاشقانه تر از این رفتار کنم . کمی مسئولیت پذیر باشم . در برابر کسانی که دوستشان دارم . در برابر کسانی که به اشتباه دوستم دارند و مرا همیشه شگفت زده می کنند . 

باید کمی مسئولانه تر نسبت به زندگی ام رفتار کنم . نسبت به درس هایم . نسبت به خدا . نسبت به استادم . نسبت به دوستانم . و نسبت به لیلا و البته نسبت به گلدان پژمرده ی اتاقم. 

باید کمی بیشتر شازده کوچولو باشم . 

کمی بیشتر از این ... 

چون من مسئول گلم هستم ... 

چون من یک شازده کوچولوی مسئولیت پذیرم ..

 

 

پینوشت: دلم می خواهد دوباره با نجمه برویم تئاتر شهر و مسافر کوچولو را ببینیم .

و برسد به آن قسمت که آنتوان در حالی که گریه می کند، سر شازده کوچولو فریاد بزند که :

لعنتی من یه آدم بزرگم ...!

و من از این اعتراف بزرگ آنتوان دلم هری بریزد و آرام اشک هایم را پاک کنم ... 

 

 

یا علی 


[ شنبه 92/8/4 ] [ 8:12 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 115
کل بازدیدها: 389153