سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

یک متری ضریح، حیران ایستاده بودیم . جلویمان چند ردیف از خانم ها .. 

سنا برگشت و گفت :" دستمون نمی رسه خواهر ... "

آرام تکرار کردم:"دستمون نمی رسه ...؟!"

یک دفعه همه  از جلویمان رفتند کنار . 

جلوی ضریح خالی شد ... 

سنا برگشت گفت:"عه...!"

و با دست ضریح را چسبید . 

و گفت:"بیا خواهر ... بیا ...!"

6222_863.jpg

 

پینوشت:حیرانم ... 

 

 

 

 

یا علی بن موسی الرضا ...!


[ دوشنبه 93/5/13 ] [ 2:5 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 89
کل بازدیدها: 388501