سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

بغلش کردم. بوسیدمش . از ته دل . لبانم نمناک شد .   یخ کرد .  یعنی اول  یخ کرد و بعد نمناک شد .

دستم را روی سرش کشیدم . کچل بود . فندق چشمانش را نوازش کردم . و نخ قرمز لبانش را صاف و صوف کردم.

دلم برایش تنگ می شد .

می ترسیدم دیگر نباشد . عروسک یخی من .

شالم را دور گردنش نداختم . دماغ نارنجی اش را قلقلک دادم .

اشک روی لپ هایش قندیل بست .

نمی خواست تنها بماند در این شب برفی . . . .

ولی چه کنم که من مثل او آدمِ برفی نیستم.

من آدمم و فقط یک برفی از  او کمترم .

دوباره،

بوسیدمش . از ته دل . لبانم نمناک شد . یخ کرد . یعنی اول یخ کرد و بعد نمناک شد .

تنهایش گذاشتم و دیگر نخواستم ببینم که قندیل اشک هایش زیر پایش ریخته.

آخ .

عروسک برفی من .

 

 

 

 

 

یا زهرا


[ یکشنبه 89/10/26 ] [ 10:33 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدها: 389930