آخ!
چه ميشد اگر ميتوانست بخواند. چه ميشد اگز ميفهميد سکوتم از رضايت نيست. چه ميشد اگر ميشد...
نه تو مي مانينه اندوهو نه هيچ يک از مردم اين آباديبه حباب نگران لب يک رود قسمو به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشتغصه هم خواهد رفتآن چناني که فقط خاطره اي خواهد ماند.....لحظه ها عريانندبه تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آيينه، نه، آيينه به تو خيره شده استتو اگر خنده کني او به تو خواهد خنديدو اگر بغض کني، آه از آيينه دنيا که چه ها خواهد کردگنجه ديروزتپر شد از حسرت و اندوه و چه حيفبسته هاي فردا، همه اي کاش اي کاش...ظرف اين لحظه وليکن خاليستساحت سينه پذيراي چه کس خواهد بودغم که از راه رسيددر اين سينه بر او باز مکنتا خدا يک رگ گردن باقيستتا خدا هست، به غم وعده اين خانه مده
کيوان شاهبداغي
سلام فلفل جان!
ديشب خوابت رو ديدم!
خواب ديدم اومدم خونتون با مامانم بعد رفتيم استخر خونتون که توي حياط بود!
فلفل چطوري توي حياطتون 3تا استخر دارين!
آخه هر3 تاشم آبش خيلـــــــــــــــــــــي سرد بود، کوسه هم داشت تازه!
تازه خالتم ديدم توي خونتون!
تازه يه تاب توي بالکن اتاقت بود که از ارتفاع به اون بلندي طبقه خونتون از آويزون مي شدي و واسه خود کشي چيز مناسبي بود...
کلا خواب عجيبي بود...
جناب تابستان......
غم داري فلفلم؟