• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : چرند و پرند
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خاله معين 

    نه تو مي ماني
    نه اندوه
    و نه هيچ يک از مردم اين آبادي
    به حباب نگران لب يک رود قسم
    و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت
    غصه هم خواهد رفت
    آن چناني که فقط خاطره اي خواهد ماند.....
    لحظه ها عريانند
    به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
    تو به آيينه، نه، آيينه به تو خيره شده است
    تو اگر خنده کني او به تو خواهد خنديد
    و اگر بغض کني، آه از آيينه دنيا که چه ها خواهد کرد
    گنجه ديروزت
    پر شد از حسرت و اندوه و چه حيف
    بسته هاي فردا، همه اي کاش اي کاش...
    ظرف اين لحظه وليکن خاليست
    ساحت سينه پذيراي چه کس خواهد بود
    غم که از راه رسيد
    در اين سينه بر او باز مکن
    تا خدا يک رگ گردن باقيست
    تا خدا هست، به غم وعده اين خانه مده

    کيوان شاهبداغي

    پاسخ

    اين پنجمين باره که مي خونم . . . . . .. خاله معين خيلي خيلي قشنگ بود . . . . . مي تونم بگم فوق العاده . . . .از ته دل ممنون . . . . . از ته دل