• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : دعواي خانوادگي
  • نظرات : 106 خصوصي ، 79 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سنا 


    ديشب که مي خواستم به مامانم بگم امروز ببرتم سر مزار شهدا، مهمونمون کنار مامانم وايساده بود.

    منکه به مامان گفتم، مهمونمون ميدوني چي گفت؟ گفت: آخه آدم تو عيد ميره قبرستون؟ تو يه تختت کمه! چيه همش ناله؟ مومن بودن که به ناله کردن نيست!!

    وا رفتم! زل زدم بهش و هيچي نگفتم...

    بهش نگفتم آره ما همه مون چند تا تخته کم داريم که دنيا زمين گيرمون کرده...

    بهش نگفتم دليل سربه هوا بودن زمين ماهه. بجاي سرزنش من به شهدا نگاه کن!

    بهش نگفتم کربلاي تهران قطعه ي شهداست

    خيلي چيزا بهش نگفتم!!

    و حالا دلم بدجوري گرفته... از ديشب دارم فکر مي کنم نکنه حال خراب من مجنون، اسم ليليمو خراب کنه...

    ميترسم شهدا دلگير شده باشن از اين حال خرابم...

    اينا مونده بود رو دلم بايد به يکي ميگفتم. بهتراز تو اما کسي پيدا نکردم...

    کمکم مي کني؟؟!

    پاسخ

    هعي . . . . کاش بهش مي گفتي . . . . . اما سنا شهدا به خاطر دل گرفته ي تو ازت ناراحت نمي شن . . . . . بابا خودشون عاشق بودن . . . مطمئنم عاشقي رو درک مي کنن . . . . . . مطمئنم سنا .. . . .