پو من سرما خوردم .... دلم شکسته .... و دارم الان به يه چيز مهم ....خيلي مهم فکر مي کنم ..... مامانم ديشب مي گفت که لطفا به چيزي فکر نکن جون هر وخ داري به يه چيزي فکر مي کني يه اتفاق بدي مي افته ...... راس مي گفت ...... هميشه با فکرام يه بلاي سر خودم ميارم ..... پو .... مسئله ي مهميه ...... فقط ادبيات نيست ......ديروز سر کلاس روان شناسي رسيديم به تفکر فرضيه سازي که يکي از ويژگي هاي نوجوانه که همش خيال پردازي مي کنه و معلم روان شناسي مون به بي خيالي مي گفت که اين ويژگي کم کم کمرنگ مي شه تا بيست سالگي ....... و من مي خواستم باهاش مخالفت کنم چون من نزديک هيجده سالمه ولي هنوز خيال بافم و بعضي شبا از شدت خيال بافي خوابم نمي بره ...... اصلنم بد نيست و خيلي چيزاي ديگه ......ولي خب نگفتم ...... چون ترجيح دادم سر کلاس روان شناسي همچين بحثي رو نکنم چون روان شناسي هي کدوم اينا حاليش نيست ...... حتي بهشتي که غزل نوشته بود ..... هيچ کدوم اينا ...... خشک و رسمي اسم همه ي اينا رو اسم بهشت سوم ب ..... اسم عشق ما ..... اسم خاطره هامون ....اسم خيالاتي که واسه آينده داريم رو مي گذاره تفکر فرضيه سازي ....... پو من دلگيرم ..... غر نمي زنم ...... سرمام خوردم ..... هوم ؟ نمي تونمم بغلت کنم چون سرما مي خوري ......

واي .... :((

البته با تمام اين تفاسير بايد بهت بگم که قدر خانوم داودي رو هر چه بيشتر بدون ..... چون با اين که او عشق تاريخه نه ادبيات اما حداقل بلده وزن شعر رو بگه ...... و البته خيلي با ذوق تر از معلم ادبيات ما در مورد ابيات حرف مي زنه ....... کلاس ادبيات من ؟ آخ بشري ....

ممنون

دلم خيلي پره غزل .... خيلي