• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : كسي چه مي داند ..؟
  • نظرات : 3 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    يه لحظه حس کردم مشهد نيومدم باهاتون....

    همين

    .......

    پاسخ

    خواستم بگم.... تو با ما بودي ....پشت صحنه ي تمام خل بازي ها و گيج بازي هاي من و سنا ... پشت صحنه ي تمام وقت هايي كه من از فرط استيصال سر جايم خشكم مي زد ... تو بودي حتي آن روز كه ما وداع كرديم .... بودي ولي رفته بودي وسايل مان را از امانات بگيري ... درست شبيه مامان ها .... ولي من از ترس غر زدن هايت توي سرويس كه اين هر كاري مي كنيم مي نويسد ..... اسمت را نبردم ..... همين .... يك ترس احمقانه ..... ولي براي من تو بودي كنارم .... حتي وقتي وقت وداع اولين كسي كه به امام رضا سفارشش را كردم اسم تو بود .... تو بودي عطيه .... هستي ..... حتي اگر بر عكس هميشه اسمت را نبرم .... خواستم فقط بداني ...