پارسال همين موقه ها...
وقتي مي رفتم امتحاناي پيش دانشگاهي رو بدم، مي گفتم خدايا! بار آخرمه که براي غير نوزده و بيست درس مي خونم...
بار آخرمه...
و با سلام و صلوات وارد جلسه امتحان مي شدم...
بعد خواهر...
امروز ک اون دختره که اسمشو هنوز نمي دونم و نجمه مي گف شبيه خانوم صادقيه اومد... و با لبخند نگام کرد و گف "خب از هجده حساب ميشه که! امتحان از 18 نمره ست!" و من لبخند زدم و گفتم "خب از 18 حساب بشه! چي کار کنم!"... توو دلم گفتم ترم آخريه که براي غير از نوزده و بيست درس مي خونم!
ترم آخره...
و امروز به جاي اينکه بشينم عقب موندگي ديروزمو جبران کنم، يه حالت سرخوشي و شادماني بي دليل بهم دس داده و دوباره دارم به تفاوت "نيلوفر باغ" و "درختاي زخمي طوفان زده" فکر مي کنم و لبخندم بند نمياد...
ترم آخره بهرحال...
از ترم ديگه برنامه ريزي مي کنيم...
از شنبه ش!
:)))))))))
شوخي شوخي با حافظم شوخي؟!
وال لا ...
يکي هم که رک و مستقيم يه حرفي مي زنه بهت، به خنده برگزار کنا ...
واح ... :///
خبالا ... :***