• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : شما که غريبه نيستيد!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 10 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + س ن ا 

    پارسال همين موقه ها...

    وقتي مي رفتم امتحاناي پيش دانشگاهي رو بدم، مي گفتم خدايا! بار آخرمه که براي غير نوزده و بيست درس مي خونم...

    بار آخرمه...

    بار آخرمه...

    و با سلام و صلوات وارد جلسه امتحان مي شدم...

    بعد خواهر...

    امروز ک اون دختره که اسمشو هنوز نمي دونم و نجمه مي گف شبيه خانوم صادقيه اومد... و با لبخند نگام کرد و گف "خب از هجده حساب ميشه که! امتحان از 18 نمره ست!" و من لبخند زدم و گفتم "خب از 18 حساب بشه! چي کار کنم!"... توو دلم گفتم ترم آخريه که براي غير از نوزده و بيست درس مي خونم!

    ترم آخره...

    ترم آخره...

    و امروز به جاي اينکه بشينم عقب موندگي ديروزمو جبران کنم، يه حالت سرخوشي و شادماني بي دليل بهم دس داده و دوباره دارم به تفاوت "نيلوفر باغ" و "درختاي زخمي طوفان زده" فکر مي کنم و لبخندم بند نمياد...

    ترم آخره بهرحال...

    از ترم ديگه برنامه ريزي مي کنيم...

    از شنبه ش!

    :)))))))))

    پاسخ

    دور چون با عاشقان افتد...