• وبلاگ : كاش كه با هم باشيم
  • يادداشت : رنگي نا شناخته
  • نظرات : 1 خصوصي ، 38 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ديشب در يكي از دوره هاي دلسردي ام دلم مي خواست سرم رو بكوبم به ديوار تا مغزم متلاشي شه و اين قدر جيغ بزنم كه نفسم بگيره.

    ديشب دلم مي خواست با تو و هدي و نيكي و عاري و اينا دوباره بشينيم جلوي در معاونت و تو از خاطرات صاحبخونه تون بگي كه تبهكاره تا حالا دوبار رفته زندان.

    دلم مي خواست سرم رو بكوبم به ديوار تا ديگه مجبور نشم دلتنگي كنم.

    دلم براي تيكه انداختن به صدرا و قهر كردناي اون تنگ شده بود. دلم مي خواست صدرا هزار دفعه سرم داد بزنه و باهام قهر كنه ولي فقط باشه. باشه تا ما بهش تيكه بندازيم و بخنديم و اونم قهر كنه.

    دلم تنگ شده بود براي روزايي كه توي حياط گرد مي شستيم و اتل متل توتوله بازي مي كرديم و اول دوما مبهوت نگامون مي كردن.

    دلم مي خواست از پنجره تو حياط رو نگاه كنم و ميكادو بخورم و تو منو ببيني و كلي داد و بيداد كني كه چرا به من ميكادو ندادي. دلم مي خواد ميكادو درست كنم.

    دلم مي خواد سرم رو بكوبم به ديوار تا مغزم متلاشي شه و ديگه مجبور نباشم دلتنگي كنم...

    احساس مي كنه يه قسمت از وجودم سوراخ شده...

    پاسخ

    فولي الهي بميري که اشکمو در آوردي دلم براي لحظه لحظه هاي راهنمايي تنگ شده نمي دونم چرا همه تا منو مي بينن ياد دلتنگياشون مي افتن شايد به خاطر اين که . . . . من دارم مي رم:(