خب چون تو داري مي ري ما دلمون برات تنگ مي شه!
اونم يه عااااااااااااااااااالمه(با يه عالمه الف)
دلم مي خواد اين قدر جيغ بزنم تا نفسم بگيره...
احساس مي كنم يه چيزي تو گلوم گيره كرده...
و يه قسمت از وجودم سوراخ شده...
ژولي...دختري كه سوراخ شد...
دلم مي خواد بريم سوار قطار شيم تا بريم اصفهان و شب كه مي خواي بري تو كوپه ي خودتون كلي قربون صدقه ي همديگه بريم...
و همه نيگامون كنن و به فلفل نمكي و ژولي حسودي كنن كه اين قدر همديگه رو دوست دارن!
دلم زنگ نماز چهارشنبه مي خواد تا بشينم كنار سبد دفترچه يادداشت ها و دفترچه يادداشت تو رو بخونم....
يادته وقتي مي گفتم خوندمش قاطي مي كردي؟
دلم تو رو مي خواد فلفل!
ديشب در يكي از دوره هاي دلسردي ام دلم مي خواست سرم رو بكوبم به ديوار تا مغزم متلاشي شه و اين قدر جيغ بزنم كه نفسم بگيره.
ديشب دلم مي خواست با تو و هدي و نيكي و عاري و اينا دوباره بشينيم جلوي در معاونت و تو از خاطرات صاحبخونه تون بگي كه تبهكاره تا حالا دوبار رفته زندان.
دلم مي خواست سرم رو بكوبم به ديوار تا ديگه مجبور نشم دلتنگي كنم.
دلم براي تيكه انداختن به صدرا و قهر كردناي اون تنگ شده بود. دلم مي خواست صدرا هزار دفعه سرم داد بزنه و باهام قهر كنه ولي فقط باشه. باشه تا ما بهش تيكه بندازيم و بخنديم و اونم قهر كنه.
دلم تنگ شده بود براي روزايي كه توي حياط گرد مي شستيم و اتل متل توتوله بازي مي كرديم و اول دوما مبهوت نگامون مي كردن.
دلم مي خواست از پنجره تو حياط رو نگاه كنم و ميكادو بخورم و تو منو ببيني و كلي داد و بيداد كني كه چرا به من ميكادو ندادي. دلم مي خواد ميكادو درست كنم.
دلم مي خواد سرم رو بكوبم به ديوار تا مغزم متلاشي شه و ديگه مجبور نباشم دلتنگي كنم...
احساس مي كنه يه قسمت از وجودم سوراخ شده...
آخ كه من چه قدر نوشته هاي فلفلم رو دوست دارم....
آهااااي معلمين نقاشي...حق ندارين به حرف فلفل گوش ندين...