کاش که با هم باشیم
| ||
و این روز هایمان روضه ی مجسم است امام عاشقم .... علی اصغرهایی را دیده ایم دست پدرانشان که ارام و خونین خوابیده اند ... و علی اکبر هایی که روی دست مردم تشییع می شوند ... آری امامم ... همه ی کربلا را ... همه ی هفتادو دونفر عاشقت را ــ هزار بار بیشتر ــ این روزها دیده ایم ... حکایت ، حکایت این روزها هم نیست . اما آقا این را اگر طاقت آوردیم ، پاره پاره کردن امام زمانمان را تاب نخواهیم آورد ... سر بریدن امام زمانمان را تاب نمی آوریم ... چه برسد تشنه باشد ... چه برسد خون به دل باشد ... چه برسد خواهرش از بالای قتلگاه نگاه کند .... و مادرش ... و دخترش ... و همسرش.... امام خوب عاشقم بدان ! به همین شب هایی که خون به دلیم ... به همین شب های خیس محرم ... که ما منتظران قاتل یا شاید قاتلان منتظر نیستیم ... بدان آن قدر سینه مان پر از درد و غم است که یک خنجر لازم است ... بگشا و ببین ... ببین این دل پر درد و این سر سودایی را ... و تو خودت خوب می دانی که خون بر شمشیر ... بر تفنگ .... و حتی بر موشک های اسرائیل هم پیروز است ... و به عاشورا قسم ما علی اکبرزاده ایم ...
یا صاحب الزمان ...
[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 8:18 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
بگویید محتشم قافیه هایش را ردیف کند اینجا یک شهر و هزار اشک نریخته اینجا یک ماه و هفتاد و دو سر بریده این جا یک حسین و یک عالم مجنون اینجا یک زینب و هزار دختر بی عمه ...
پینوشت : اگر محرم نبود عشق هم .... [ جمعه 91/8/26 ] [ 10:56 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
وقتی شاعران برای تو شعر می گویند . وقتی نویسندگان دست از سر قلم بر نمی دارند تا دست و پای تو را بوسه باران کند . وقتی نقاشان گیج بین رنگ ها می گردند برای شیرینی دستانت . وقتی اخبارگویان از پس لرزه های ورودت می گویند و می گریند . حتی وقتی عاشقان به پنجره های دامنت دخیل می بندند . من ! من تنهای غمزده ی بی هنر ... این گوشه نشسته ام و فقط خیال می کنم تو را وقتی ... وقتی کنارم هستی وقتی گرمای نگاهت می بارد روی سردی دستانم وقتی نگرانم هستی وقتی از من می گویی وقتی مرا دوست داری وقتی من با تو ام ... بی هیچ شعری بی هیچ رنگی بی هیچ خبری .... "یا صاحب العصر والزمان " [ چهارشنبه 91/8/17 ] [ 8:50 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
وقتی صدای معلم آن قدر در گوش هایت سنگینی می کند که از خدا می خواهی فقط برای چند ثانیه سکوت کند . حرف های پشت سر هم . کلمات انگار آوار می شوند در مغزت . کسی انگار زلزله زده ای باشد در سرت شروع به دویدن می کند . لحظه هایی که دوست داری به جای کلمات یک موسیقی آرام بگذارند زیر گوشت و تمام . تو فقط چشم هایت را ببندی . شب هایی بلند با زیر صدای باران که مثل لالایی آرام آرام زیر چشمانت می خزد و بعد تار می بینی صفحه های کتاب تاریخ را . وقتی انگشت هایت از سختی مداد نوکی و کاغذ ناله می کنند و با تمام وجود دکمه های نرم کیبورد را تمنا می کنی . وقتی دلتنگی مثل خوره می افتد به جانت و در تنهایی و سکوت پرده ی خیس چشمانت را می کشی تا تو باشی و سیاهی . وقتی خسته ای . وقتی هزار هفته نامه روی میزت تلنبار شده اند و تو آخر شب با چشم های نیمه باز در تاریکی اتاق زیر پتو برایشان عزاداری مفصلی می گیری . وقتی به زیر تختت پناه می بری و قصه اصحاب کهف را برای بار هزارم مرور می کنی و می خوابی به امید این که وقتی بیدار شدی گذشته باشد این شب های طولانی . وقتی مثل من با چشم های باد کرده بنشینی پشت صفحه نورانی کامپیوتر و برای کسی ــ آشنایی ــ بنویسی که چقدر دوستش داری . برای آن یکی بنویسی دلتنگش هستی . برای کسی پنهانی یک بوسه بفرستی . برای دیگری دو بیت شعر از حافظ بنویسی . برای کسی آهنگی بفرستی . جواب عاشقانه ای به کسی بدهی . درد دلت از کسی متنفر شوی . کمی بترسی . کمی تعجب کنی . کمی قضاوت کنی . کمی مجازی دروغ بگویی . کمی حقیقی شاد شوی . و برای دو ساعت بعد از چند روز طولانی و پر از کار کمی احساسات معمولی یک انسان را تجربه کنی . و یادآوری کنی که تو کامپیوتر به دنیا نیامدی . و به یادت بیاید پاییز فصل زیبایی است . و در ذهنت خاطر نشان کنی که می گذرد این روزها . و با ناراحتی به خودت بگویی که گاهی بد نیست در کنار درس هایت زندگی کنی ...
پینوشت : تا به حال دلتنگ زندگی شده ای ؟
یا زینب
[ چهارشنبه 91/8/17 ] [ 3:0 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
عیدت مبارک دل من قربانی ات پذریرفته شده انگار که این قدر شاد می نمایی و می خندی عیدت مبارک دل من سرت را بلند کن و از قربان گاه بیرون بیا و خدایت ارحم الراحمین است تو خوب می دانی ...
یا حسین ... [ پنج شنبه 91/8/4 ] [ 8:48 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |